دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بی تو من زنده نمانم

بی تو طوفان زده دشت جنونم
 

صید افتاده به خونم
 

تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
 

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
 

بی من از شهر سفر کردی و رفتی
 

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
 

تو ندیدی ...
 

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
 

چون در خانه ببستم،
 

دگر از پا ننشستم
 

گوئیا زلزله آمد،
 

گوئیا خانه فروریخت سر من
 

بی تو من در همه شهر غریبم
 

بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
 

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
 

تو همه بود و نبودی
 

تو همه شعر و سرودی
 

چه گریزی ز بر من
 

که ز کویت نگریزم
 

گر بمیرم ز غم دل
 

به تو هرگز نستیزم
 

من و یک لحظه جدایی؟!
 

نتوانم، نتوانم
 

بی تو من زنده نمانم

خسته ام

خسته ام

از راه رفتن در شهری

که آدمهای جدی اش

زندگی را با لحظه ساعات تعطیلی می سنجند

ویراژ توی خیابان

یک گلیم کهنه زیر یک درخت

کباب

و اگر خیلی حوصله بود طنابی به درخت

و تماشای تاب خوردن بچه ها

دلم طپشهای دیوانه وار قلبم را می خواهد

وقتی به ساعتم زل زده ام

و منتظر توام

سر قرارمان

خانه خودمان

راس ساعت دلتنگی ...

تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی

تو مدام در "دوستت دارم" تکرار می شوی

ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام!
نه ایراد از من است
و نه از قلم های بی گناه
تو را می نویسم
اما نمی بینی
لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی
حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی!
این کاغذ ها هستند
که تو را نمی پذیرند
مبادا نامت
عاشقشان کند!


و این پایان هر قصه ایست

به سوی مرگ آغوش گشوده ام

دنیا را پشت سر گذاشته ام

و آنقدر از دنیا دلخورم

که نمیخواهم برگردم و دوباره به آن نگاه کنم

با گامهایی استوار

قدم بر آرزوهای از دست رفته می نهم

دیگر یه فکر ناکامی هایم و خوشبختی های دست نیافته ام نیستم

دیگر آرزو ندارم به آرزوهایم برسم

و تو ای دنیا

نخواهی توانست مرا تحقیر کنی

زیرا از تو چیزی نمیخواهم

که امتناع کنی از دادنش

تکیه بر خود زده ام

و به آهنگ فریبات فریبت نخورم

میروم تا رها شوم

و تنها سرمایه ام

دلی ست که کسی را نیازرده

و نگهدارنده کینه نبوده است

و سرشار است از زیبایی

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

و این پایان هر قصه ایست:

سفر بی بازگشت

اگر تو نبودی شاید

ثبت نام میکردم برای این اطلاعیه ی جدید ناسا

که آدم استخدام میکنند

برای سفری به مریخ

سفری که بازگشت ندارد

... باید توی فضا بمانی تا بمیری

چون هزینه ی بازگشت به قدری است

که نمی ارزد برای ناسا

ناسا دارد حقیقت تلخ دنیای امروز را تف میکند

توی صورت بشریت

اینکه ارزش آدمها به رفتنشان است

نه به بازگشت!