دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بی تو من زنده نمانم

بی تو طوفان زده دشت جنونم
 

صید افتاده به خونم
 

تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
 

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
 

بی من از شهر سفر کردی و رفتی
 

قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
 

تو ندیدی ...
 

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
 

چون در خانه ببستم،
 

دگر از پا ننشستم
 

گوئیا زلزله آمد،
 

گوئیا خانه فروریخت سر من
 

بی تو من در همه شهر غریبم
 

بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
 

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
 

تو همه بود و نبودی
 

تو همه شعر و سرودی
 

چه گریزی ز بر من
 

که ز کویت نگریزم
 

گر بمیرم ز غم دل
 

به تو هرگز نستیزم
 

من و یک لحظه جدایی؟!
 

نتوانم، نتوانم
 

بی تو من زنده نمانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد