دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هجرت دوباره

گل سرخ و گل رز چه تفاوتی با یکدیگر دارند. | گلمون | Golemoon | خرید و معرفی  انواع گیاهان آپارتمانی در گلمون

خیالی نیست
بگذار همه مرا پروانه ای خشک و بی روح ببینند
همین قدر که فرصت پاره کردن پیله و خارج شدن از آن را داشته ام
همین قدر که پرواز را تجربه کرده ام خود کفایت می کند
من در این پرواز تو را یافتم تو را که به وسعت همه ی دنیا می ارزید یک نگاهت
من شنیده ام که می شود
انتظار پروانه های خشک شده را
از لای کتاب خاطره ها به پرواز در آورد
و دمی آسود بر گلیم نخ نمای رویا ها
نخواهم گذاشت عاشقی گل سرخ و پروانه را کسی انکار کند به جرم و خشکی وتنهایی
در عاشقی گل سرخ و پروانه
طرح زخم یک پرواز را به شهادت خواهم گرفت
در یک صبح زود،
در گرگ و میش یک وداع ،
به سوی وادی مقدس،
به سوی تو،
هجرت خواهم کرد
و وسعت خاموش مردابهای بی مهتاب را ،با تو به میهمانی خدا خواهم برد...
بگذار همه بگویند رویایی بیش نیست هجرت دوباره به تو.....

من مرده ام...

آخرین خبر | شاعرانه/ تو که چای را تنها در استکان خودت می‌ریزی
من مرده ام
و این را فقط
من می دانم و تو
تو
که چای را تنها در استکان خودت می ریزی
خسته تر از آنم که بنشینم
به خیابان می روم
با دوستانم دست می دهم
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است
گیرم کلید را در قفل چرخاندی
دلت باز نخواهد شد!
می دانم
من مرده ام
و این را فقط من می دانم و تو
که دیگر روزنامه ها را با صدای بلند نمی خوانی
نمی خوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم می خواهد
مورچه ای شوم
تا در گلوی نی لبکی خانه بسازم
و باد نت ها را به خانه ام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگفرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می دانم
باز هم مرا پرت می کنی
لا به لای همین سطرها
لا به لای همین روزها
این روزها
در خواب هایم تصویری است
که مرا می ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می دانم و من
که می ترسم برش گردانم...

"گروس عبدالملکیان"

زیر خاکستر

ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ ، ﺁﺗﺸﯽ ﺳﺮﮐﺶ ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺪﻩ ﻫﻨﻮﺯ. - عکس ویسگون
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز

عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد

غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز

گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم

آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما

همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند
عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز

"استاد حمید مصدق"

سایه‌ام، بی تو صبوری چون کنم؟

Ahmad Sharabiani's review of شیخ صنعان یا پیر سمعان

ای لب و زلفت زیان و سود من

روی و کویت مقصد و به بود من


گه ز تاب زلف در تابم مکن

گه ز چشم مست در خوابم مکن


دل چو آتش، دیده چون ابر از توم

بی‌کس و بی‌یار و بی‌صبر از توم


بی تو بر جانم جهان بفروختم

کیسه بین کز عشق تو بردوختم


همچو باران ابر می‌بارم ز چشم

زانک بی تو چشم این دارم ز چشم


دل ز دست دیده در ماتم بماند

دیده رویت دید، دل در غم بماند


آنچ من از دیده دیدم کس ندید

وآنچ من از دل کشیدم کس ندید


از دلم جز خون دل حاصل نماند

خون دل تاکی خورم چون دل نماند


بیش ازین بر جان این مسکین مزن

در فتوح او لگد چندین مزن


روزگار من بشد در انتظار

گر بود وصلی بیاید روزگار


هر شبی بر جان کمین سازی کنم

بر سر کوی تو جان بازی کنم


روی بر خاک درت، جان می‌دهم

جان به نرخ خاک ارزان می‌دهم


چند نالم بر درت ، در باز کن

یک دمم با خویشتن دمساز کن


آفتابی، از تو دوری چون کنم

سایه‌ام، بی تو صبوری چون کنم

"شیخ فریدالدین عطار"

خلوتگه خورشید

Hassan Sanegheh - ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نهم در خط جانان  جان دهم بر بوی دوست من نشاطی را نمی جویم به جز اندوه عشق من
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست...
کوثر من لعل ساقی جنت من روی یار
لذت من صوت مطرب رغبت من سوی دوست
شاخ گل در بند خواری از قد موزون یار
ماه نو در عین خجلت از خم ابروی دوست
گر بنازد بر سر شاهان عالم دور نیست
کز شکار شرزه شیران می‌رسد آهوی دوست
گر ندیدی سحر و معجز دیدهٔ دل باز کن
تا بینی معجزات نرگس جادوی دوست
کس نکردی بار دیگر آرزوی زندگی
گر نبودی در قیامت قامت دل‌جوی دوست
بر شهیدان محبت آفرین بادا که بود
کار ایشان آفرین بر قوت بازوی دوست
زان نمی‌آرد فروغی بوسه‌اش را در خیال
کز خیال من مبادا رنجه گردد خوی دوست
"فروغی بسطامی"