دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ترس...

Image result for ‫رویای من‬‎
تمام ترسم از این است 
که یک شب 
بخواهی که به خوابم بیایی و من

همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !

 

"سیدعلی صالحی"

جان

Image result for ‫قدم زدن‬‎

در این بعدازظهرهای زود تاریک

هوای تو

به سرم زده است"

و قلب تنهایم

سازگاری عجیبی

با اکسیژن مطلق اندامت دارد

از این تُنگ بی روزن اینجا

تا خیابانهای

خیس و خلوت آنجا

که بیشتر به چشمانم می ماند

بی قرار ایستاده ام

روی لبه ی تنهایی بی انتها

رو به کورسوی مشکوک آزادی

غوطه ور در

دلتنگی و چه می شود"

درک برایم

نامفهوم است و

فهم بی تعبیر"

اما رو به آغاز فصل سرد

تو را نگاه می کنم

می دانم"

روزی برای همیشه

دلم برایت تنگ می شود"

دستم را از میان موهایت

به گونه هایت می رسانم

خدا سرک می کشد

وقتی می بوسمت

فرشته ها جاسوسی می کنند

وقتی تو را بغل می کنم

یاسها و پیچک ها

نجواهایشان به قدری بلند است

که حواسمان را جمع می کنند

حتی الان که از تو می نویسم"

نمی شود با تو تنها باشم

دوباره به ناچار

Image result for ‫پاییز‬‎

به پائیز رو می اندازم

پائیز"

ادامه بوی تو است"

وقتی راه می روی

برگها دوست دارند

فرش راهت شوند

و من از میان ازدحام آنها

شعرهایم را جمع می کنم

کنار هم می چینم

تا شالی

به رنگ دوستت دارم را ببافم

و روی شانه هایت بندازم

می شود

بعدا آن را بتکانی

تا بین درختان زمزمه بهار را بیفتد

تا من باز به خودم بیایم"

آخر میدانی

انقدر بی حرکت به تو زل زده ام

که شب پره ها در چشمانم لانه کرده اند

می شود به من که رسیدی

کمی بایستی

تا جان بگیرم...

"می بان"

باز به دنبال پریشانی‌ام

Image result for ‫در پی ویران شدنی آنی ام‬‎
با همه بی‌سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام
طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران‌شدنی آنی‌ام
آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانی‌ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
آمده‌ام با عطش ِ سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
ماهی سرگشته‌‌ی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام
خوب‌ترین حادثه‌ می‌دانمت
خوبترین حادثه می‌دانی‌ام؟
حرف بزن، ابر مرا باز کن
دیر زمانی‌ست که بارانی‌ام
حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام
ها... به کجا می‌کشی‌ام خوب من
ها... نکشانی به پشیمانی‌ام
"محمدعلی بهمنی"

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم 

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم 

خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است 

آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم 

چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام 

دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم 

گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم 

چند صد سال است راه از باطنم تا ظاهرم 

خلق می گویند:ابری تیره درپیراهنی ست 

شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم 

مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک 

هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم

فاضل نظری