دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

جان

Image result for ‫قدم زدن‬‎

در این بعدازظهرهای زود تاریک

هوای تو

به سرم زده است"

و قلب تنهایم

سازگاری عجیبی

با اکسیژن مطلق اندامت دارد

از این تُنگ بی روزن اینجا

تا خیابانهای

خیس و خلوت آنجا

که بیشتر به چشمانم می ماند

بی قرار ایستاده ام

روی لبه ی تنهایی بی انتها

رو به کورسوی مشکوک آزادی

غوطه ور در

دلتنگی و چه می شود"

درک برایم

نامفهوم است و

فهم بی تعبیر"

اما رو به آغاز فصل سرد

تو را نگاه می کنم

می دانم"

روزی برای همیشه

دلم برایت تنگ می شود"

دستم را از میان موهایت

به گونه هایت می رسانم

خدا سرک می کشد

وقتی می بوسمت

فرشته ها جاسوسی می کنند

وقتی تو را بغل می کنم

یاسها و پیچک ها

نجواهایشان به قدری بلند است

که حواسمان را جمع می کنند

حتی الان که از تو می نویسم"

نمی شود با تو تنها باشم

دوباره به ناچار

Image result for ‫پاییز‬‎

به پائیز رو می اندازم

پائیز"

ادامه بوی تو است"

وقتی راه می روی

برگها دوست دارند

فرش راهت شوند

و من از میان ازدحام آنها

شعرهایم را جمع می کنم

کنار هم می چینم

تا شالی

به رنگ دوستت دارم را ببافم

و روی شانه هایت بندازم

می شود

بعدا آن را بتکانی

تا بین درختان زمزمه بهار را بیفتد

تا من باز به خودم بیایم"

آخر میدانی

انقدر بی حرکت به تو زل زده ام

که شب پره ها در چشمانم لانه کرده اند

می شود به من که رسیدی

کمی بایستی

تا جان بگیرم...

"می بان"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد