دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود


Image result for کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود

نیمه جانی بر کف

کوله باری بر دوش

مقصدی بی پایان

قرن ها پشت افق

سحری سرگردان

که در آن آتش کم نور نگاهی تنها

سینه ساکت صحرای سحرگاهی را

مثل یک آینه ی رو به برهوت

پی سوسوی نگاهی دیگر

بی ثمر می کاود

وحشتی بیگانه در سراپای وجود

لذتی پر آشوب پای محراب سجود

در دل ویرانی آخرین دلخوشیم

چشم ویرانگر توست

خسته از جنگیدن 

آخرین فرصت صلح

عشق عصیانگر توست

کاش غیر از من و تو هیچکس با خبر از ما نشود

نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز

نوبت بازی دنیا نشود

"دکتر افشین یداللهی"

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد


Image result for ‫همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد‬‎

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد


خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد


چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی

خسته‌ای را که دل و دیده به دست تو سپرد


نه به یک بار نشاید در احسان بستن

صافی ار می‌ندهی کم ز یکی جرعه درد


همه انواع خوشی حق به یکی حجره نهاد

هیچ کس بی‌تو در آن حجره ره راست نبرد


گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبین

آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد


آستینم ز گهرهای نهانی پر دار

آستینی که بسی اشک از این دیده سترد


شحنه عشق چو افشرد کسی را شب تار

ماهت اندر بر سیمینش به رحمت بفشرد


دل آواره اگر از کرمت بازآید

قصه شب بود و قرص مه و اشتر و کرد


این جمادات ز آغاز نه آبی بودند

سرد سیرست جهان آمد و یک یک بفسرد


خون ما در تن ما آب حیاتست و خوش است

چون برون آید از جای ببینش همه ارد


مفسران آب سخن را و از آن چشمه میار

تا وی اطلس بود آن سوی و در این جانب برد

همه را خواب گرفت و شب از نیمه گذشت...

Image result for ‫بی خوابی‬‎

در کنار باغچه به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم . . .

نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است . . .
یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه . . .
سکوت را صدای جیرجیرک می شکند ، گویا او هم بی خواب است امشب . . .

چیزی در من مرا به این حال می خواهد ، من گناهکارم
که دوری از چشمان زیبایت شکنجه من شده و چه سخت شکنجه ایست . . .
چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام . . .
به زمان قسم گلم که باور مرگ برای من راحت تر از دوری توست . . .
امشب چقدر من و شب و این جیرجیرک تنهاییم . . .
جیرجیرک با صدایش می گوید؛ تنهاست ، شب با خلوتش؛ . . .

……من با اشک هایم……..
یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است . . .
خیالت راحت باشد ، آرام چشمهایت را ببند . . .
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است . . .
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا ، تنها تو را باور دارد . . !

تمام نفسهایم تو را تمنا میکند و در گوشه ی بغضهایم یاد تو میدرخشد.
تیک تاک ساعت روی دیوار، مرا در انحصار زمان بیتو غرق میکند و ثانیه ها نبودنت را به رخم میکشند..

..کاش بودی
….نفرت دارم… گریزانم…ازگذر لحظاتی که در آنها نیستی

بی خوابی


Image result for ‫بی خوابی‬‎

بالشی 

که در آن

بی خوابی هایت را

برایم جا گذاشتی

از تو

به من 

نزدیک تر است!


"روایا آرتیمووا"

می روم و نمی رود از سر من هوای تو . . .


Image result for ‫میروم و نمیرود از سر من هوای تو‬‎

می روم و نمی رود از سر من هوای تو . . .

داده فلک سزای من تا چه بود سزای تو . . .

می روم و نمی رود نام تو از زبان من
ده که نمی پرسی از کسی نام من و نشان من

دیگر به لب نیارم حدیث آشنایی
شکسته در گلویم نوای بی نوایی

فتاده هستی من به کام نامرادی
ز چهره ام تو گویی پریده رنگ شادی

می روم و نمی رود از سر من . . .
کنون که می فریبد مرا سراب هستی


دوَم عنان دل را دهم به حمد عشق و مستی
این که شد از عشق و وفا زیر و زبر هستی من


راز دل زار مرا، کرده عیان مستی من
می روم و نمی رود از سر من هوای تو . . .

"رهی معیری "