دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هیچ پایانی مهم نیست

Image result for ‫از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست‬‎

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !

 

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

...

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

"رویا باقری"

ای آنکه یک شب بی خبر رفتی

Image result for ‫ای آنکه یک شب بی خبر رفتی‬‎

ای آنکه یک شب بی خبر رفتی

ای آنکه تاک آشنایی را 

از خوشه ی انگور مستی ها ، تهی کردی.

رفتی، شنیدم هر کجا رفتی

در آسمان رنگ ریا دیدی.

با هر لبی چون آشنا گشتی

صد خنده ی ناآشنا دیدی.

بازآ، که می دانم پشیمانی.

بازآ، به یاد ماجراهایی که می دانی ...

چون گربه ، پنهان شو در آغوشم 

"فرخ تمیمی"

راه و بیراه

Image result for ‫پایان‬‎

آغاز همیشه یکسان است


پایان معنا می کند


راه را


بیراه را

                         

        "قدسی قاضی نور"       

                  

شبنامه

Image result for ‫شبنامه‬‎
شبی از شبها
در تلاش راهی
باد
بر پنجرة بستة بی آواز
به شکایت نالید.
**********

شبی از شبها
پچ پچ گنگی
در خلوت یک کوچه
طرح فریادی را
در روشن فردا
می‌ریخت.
***********
شبی از شبها
با غریو رعدی
برق خندید.
و سپس باران،
زار و دلتنگ گریست.
*************

شبی از شبها
ای تو آیینة هر پاکی!
ای پاک!
با تو باور کردم
که جهان خالی از آیینة پاکی نیست.
**************

شبی از شبها
گذری بود مرا در باغ خوابی
که تو در آن گُل بودی.
حیف، این باغ، رهی داشت به دروازة بیداری.
****************

شبی از شبها
سحری داشت که خون
با سرودی که نمی‌مُرد و نخواهد مُرد،
خاک را رنگین ساخت.
و سحرها، همه بعد از آن شب
خونین شد

************
ماهی‌ام!
تو شطّ بی تلاطم فرتوتی.
من در تو
بر تو
گریة بسیار کرده‌ام.
آیا تو هیچ بر من غمگین گریستی؟
**************

ستاره‌ها:
شکوفه‌های سادة درخت شب
حبابها:
شکوفه‌های پاک آب رود
مرا شکوفه: اشک تلخ درد.
**************

روز
بی آفتاب -
بیمار است.
شب بی کهکشان، ستاره و ماه
جنگل بی پرنده و برگ است.
من چه بی برگ مانده‌ام بی تو.
*************

من نوشتم از راست
تو نوشتی از چپ
وسط سطر رسیدیم به هم.
***********

ترا با سنگها رازی است.
گناهی نیست،
دل سنگین اگر با سنگ، همراز است.
************

تشنه را آبی و
مرد خسته را خوابی
می‌کند سیراب.
تشنه جان و خسته دل، آیا
تا قیامت تشنه خواهد ماند؟
خسته خواهد رفت؟
**************

مُشت در جیب
گرچه در تلاشی، ای غبار!
تا تمام باد و خاک را
در مدار گردباد آوری!
با نم بهار
تازه می‌شود هوای دشت
زیر طاق نصرت کمان رنگ رنگ.
***************

باید که مرد،
مرد باشد
آتشفشان درد، ولی سرد.
اینک پُرم ز گریه،
نمی‌بارم

**********
گوشم پُر از افسانة تکرار قدیم است
قهرم دگر از سبزپری‌ها
از زردپری‌ها
نقّال نویی خواهم و نقلی نشنیده
از سرخ پری‌ها.
*************

یک قطره از قبیلة باران
با مرغ تشنه گفت:
سیراب باد مزرعة تنگ سینه ات!

"محمد زهری"

 

هر چه دارم ، می فروشم

Image result for ‫شعر محمد زهری‬‎

هر چه دارم ، می فروشم

**

روزها را می فروشم روزهای بی سحر ، بی شام 
خانه های خالی ِ رنگین رسوایی

گام ها را تیز کرده ، 
رفته تا آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوده

***
سال ها را می فروشم 
سال های بی خبر ، بی نام

دانه های خوشه ی شیرین تنهایی
بال ها را باز کرده ، 
خفته سنگین در غلاف پیله ی ابریشم ِ اندوه

***
ای که سودا می کنی با خلق ، دیبای زمین را و زمان را 
گوهر ابر بهاران را و طوق روشن ِ رنگین کمان را

من که اینک با تو همدوشم 
آشنای سرکشی های فراموشم

رفته با سودای دیرین ، شور و جوشم 
هر چه دارم می فروشم

روزهای بی سحر ، بی شام 
سالهای بی خبر ، بی نام

می فروشم تا که بفروشی
یک نگین از پهندشت ِ خاک

یک نفس از سینه ی آرام 
یک نگاه دلنشین ِ پاک 
بعد از آن با یک شب جاوید خاموشی ، همآغوشی !

 

"محمد زهری"