دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بنشینم و صبر پیش گیرم

Image result for ‫بنشینم و صبر پیش گیرم‬‎

بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
چون می گذری بگو به طاوس
گر جلوه کنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم
بعد از تو، حکایتست و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گو
یا از در عاشقان درون آی
یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تحکمت غرض چیست؟
بنیاد وجود ما کن و رو
یا متلف مهجتی و نفسی
الله یقیک محضر السو
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی
بینی که شود به خلعتی نو
در سایه شاه آسمان قدر
مه طلعت آفتاب پرتو
وز لطف من این حدیث شیرین
گر می نرسد به گوش خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم

اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام

Image result for ‫عاشقت شده ام‬‎
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام 
اگر اشکالی ندارد بگذار عاشقت بمانم 
جای زیادی از زندگی ات نمیگیرم
فقط لبخندت را تماشا کنم 
و دلم خوش باشد که خوشی 
تو را نسیم از همان در بسته ای آورد 
که دیگران رفتند

اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام 
اگر ممکن است بگذار عاشقت بمانم

"چیستا یثربی"

Image result for ‫دلتنگ توام ای تو همانی که ندارم‬‎
دلتنگ توام ای تو همانی که ندارم
"حامد عسکری"

ای آنکه دوست دارمت ، اما ندارمت

Image result for ‫ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت‬‎
ای آنکه دوست دارمت ، اما ندارمت
بر سینه می فشارمت ، اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت، اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت ، اما ندارمت

 سعید بیابانکی 

این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است...

Image result for ‫کاش می شد مُرد‬‎

انگار مدتی ست که احساس می کنم

خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام

احساس می کنم که کمی دیر است

دیگر نمی توانم

هر وقت خواستم

در بیست سالگی متولد شوم

انگار

فرصت برای حادثه از دست رفته است...

از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند

 

فرصت برای حرف زیاد است

اما

اما اگر گریسته باشی...

آه...

مردن چقدر حوصله می خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی

 

انگار، این سال ها که می گذرد

چندان که لازم است... دیوانه نیستم

احساس می کنم پس از مرگ

عاقبت یک روز

دیوانه می شوم!

شاید برای حادثه باید

گاهی کمی عجیب تر از این باشم

 

با این همه تفاوت

احساس می کنم که کمی بی تفاوتی... بد نیست

حس می کنم که انگار

نامم کمی کج است

و نام خانوادگی ام، نیز

از این هوای سربی خسته ست

ای کاش

آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم

آنجا که  یک کودک غربه

با چشم های کودکی من نشسته است

 

از دور

لبخند او چقدر شبیه من است!

 

آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!

این روزها که جرئت دیوانگی کم است

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم

بگذار...

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است...

 

قیصر امین پور