دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هر چه دارم ، می فروشم

Image result for ‫شعر محمد زهری‬‎

هر چه دارم ، می فروشم

**

روزها را می فروشم روزهای بی سحر ، بی شام 
خانه های خالی ِ رنگین رسوایی

گام ها را تیز کرده ، 
رفته تا آنجا که یادش مانده با افسانه ی انبوده

***
سال ها را می فروشم 
سال های بی خبر ، بی نام

دانه های خوشه ی شیرین تنهایی
بال ها را باز کرده ، 
خفته سنگین در غلاف پیله ی ابریشم ِ اندوه

***
ای که سودا می کنی با خلق ، دیبای زمین را و زمان را 
گوهر ابر بهاران را و طوق روشن ِ رنگین کمان را

من که اینک با تو همدوشم 
آشنای سرکشی های فراموشم

رفته با سودای دیرین ، شور و جوشم 
هر چه دارم می فروشم

روزهای بی سحر ، بی شام 
سالهای بی خبر ، بی نام

می فروشم تا که بفروشی
یک نگین از پهندشت ِ خاک

یک نفس از سینه ی آرام 
یک نگاه دلنشین ِ پاک 
بعد از آن با یک شب جاوید خاموشی ، همآغوشی !

 

"محمد زهری"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد