دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من اندر گریه ، بلبل در فغان ، پروانه در سوزش

نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا
سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا

من اندر گریه ، بلبل در فغان ، پروانه در سوزش
تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه ، در یکجا

ز بیم غیر، پی میکنم از من مشو غمگین
اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا

همه اسرار ما را پیش جانان برد لاهوتی
نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا

ابوالقاسم لاهوتی

زهی دل ،آفرین دل ، مرحبا دل....

نشد یک لحظه از یادت جدا دل ،زهی دل ،آفرین دل ، مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم ، نمی دانم چه باید کرد با دل

هزاران بار منعش کردم از عشق ، مگر بر گشت از راه خطا دل
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد ، فلاکت دل ،مصیبت دل ، بلا دل

از این دل ،داد من بستان خدایا ز دستش ، تا به کی گویم خدادل
درون سینه آهی هم ندارم ، ستمکش دل ،پریشان دل ، گدادل

به تاری گردنش را بسته زلفت ، فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد ،زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید ؟ چو عشق آمد ،کجا عقل و کجا دل
تو لاهوتی ز دل نالی ، دل از تو حیا کن ، یا تو ساکت باش یا دل
   
ابوالقاسم لاهوتی

روزی خواهی آمد

روزی خواهی آمد


روزی که دیگر امید دیدار تو را ندارم


دست سایه ی مرا خواهی گرفت


سایه ی خاموش


سایه ای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد


با یکدیگر خواهیم رفت


روزی که دنیا جاده ی وسیعی شده


که به هیچ جا نمی انجامد...


"بیژن جلالی"

من

چون درختی در پاییز هستم


نیمی از برگ ها فرو ریخته است


شاخه ها پیدا شده اند


باد ملایمی می وزد


و من با برگ هایم آهسته


اشک می ریزم


"بیژن جلالی"

معنی لبخندت

و معنی لبخندت


نشسته به جانم


سراسر شب


بر می خیزم و


تمام دلم را


در لبخندت می بازم


تا نقطه ای شوم


در راه اشاره ات


"محمد حسین مدل"