دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

عطر یادهای تو

می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم
عطر بال پرنده ای تازه سال
که به اشتیاق قوس قزح پر گرفت
و به خانه خود برنگشت

یادهای تو دریاست
و من نهنگ گمشده ای
که در پی قوئی
در جویی غرق شد

یادهای تو بارانی سرکش است
که به اشتیاق دهانم مست می کند
و سر
به شیشه آسمان می کوبد

صبحی ژاله بار است
که می بارد بر من
بیدارم می کند
و آفتاب
چشم گشوده به من
صبح به خیر می گوید

شمس لنگرودی

سکوت...

آن ها که تنها زندگی نکرده اند
نمی فهمند
که سکوت
چگونه آدم را می ترساند
چگونه آدم با خودش حرف می زند
نمی فهمند که آدم
چگونه به سمت آینه ها می دود
در آرزوی دیدن یک همدم

اورهان ولی
مترجم : رسول یونان

هرگز به هم نمی رسیم

می دانم
عمری ست کنارِ هم و
هرگز به هم نمی رسیم
درست مثل ریل هایی
که رؤیاهای ما را به سر منزلِ ممکن رسانده اند

نازنین
هرگز نخواه که روزی به هم برسیم
همچون واگن های بی قرارِ هر قطاری
واژگون خواهیم شد
آن وقت همه می فهمند
ما حامل چند گفت و گوی عاشقانه
چند نامه ی ناخوانده و
چند بوسه ی بی ریا بوده ایم

شیرکو بی کس



پیچ و تاب تند جاده ها را دوست دارم

وقتی عبور از این پیچ و تاب

در اتوبوسی کنار تو

ناخواسته

ما را به آغوش هم می کشاند 
"احسان نصری"

نامه



یک نامه نوشتم به تو با این مضمون:

من عاشقتم و گواه من این دل ِ خون

تو ساده و بی تفاوت اما...گفتی:

از اینکه به من علاقه داری...ممنون!

"سعید ربیعی"