دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد...


هرگز تو را فراموش نخواهم کرد...
حتی اگر مرا از یاد ببری

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که تورا دوست دارم
دیوانه وار عاشقت شدم

چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
باچشمانت وجودم رادگرگون ساختی
.
.
و اگر تو نبودی ...
هرگز عاشق نمی شدم...

دلم گریه می خواهد...

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد...

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای آسمان گریه می خواهد...


بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد...

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم،گریه میخواهد!..


برگریزان


برگریزان همه خوبی‌هاست.
می‌بریم از همه پیوند قدیم
می‌گریزیم از هم
سبک و سوخته، برگی شده‌ایم
در کف باد هوا چرخنده.
از کران تا به کران
سبزی و سرکشی سروی نیست
وز گل یخ حتی
اثری در بغل سنگی نیست.
این‌همه بی‌برگی؟
این‌همه عریانی؟
چه کسی باور داشت!؟...
دل غافل! اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی
در تماشاگه پاییز که می‌ریزد برگ.
سیاوش کسرایی

تو را دوست دارم


دل

مثل سبو تنگت است

کوچک و ترک خورده

این درست امّا

چه سری است در این تنگنا

که پرنده خیال من

تاب و تب شعر من

اندازه یک کهکشان

در هوای تو اوج می گیرد بانو!

 معجزه عشق همین است

نه؟!

....

می دانی لیلی؟!

همیشه می ترسیدم

که تو راداشته باشم

چرا؟

از کابوس عادت کردن به چشمانت

از خو گرفتن

به لطافت انگشتانت

یا که نه

بافتن گیسوان خروشانت

همیشه می ترسیدم!

...

چقدر خوشحالم

که هنوز در هجر تو می سوزم

و با تمام وجودم

تار و پودم

گوشت و خونم

می گویم

تو را دوست می دارم!

بیشتر از بیشتر از بیشتر

بیشتر از هر حس رنگین تر

بالاتر از

اوج پرواز کبوتر!

من از وصال تو می ترسم بانو

از عادت کردن به شهلای چشمانت!

دوست دارم هر گاه بخندی

برای آن دوبیتی موزون کوچک

هزار غزل سرخ تر از غنچه سرایم!

یا هر وقت اخم کنی

مغیل این دل خشکیده بیابانی

شکوفه شعر دهد و

دامن چین دارت را

پر از هامون زنبق و اطلسی کند!

و هر وقت به ناز و کرشمه

برای دل تپیده ام بچرخی

من با همه شور

دورت بگردم

مثل پروانه

در بر شمع

قاصدک در بر باد!

و هر وقت حریر از سر می انداختی

تمام مجنون ها

مات شولای زلفانت شوند

و حتی باد هم

جسارت به افسونش نکند یک دم!

نقاب از چهره برداری و

بازار یوسف براندازی و

هزار عزیز عزیز تر از عزیز مصر

خریدار تیر مژگانت شوند!

آه ...

لیلی قصه های هزار و یک شبم

من بعد از رفتن تو

مثل یک پر تنها

در کوچه پس کوچه خیالت گم شدم

چشم انتظار نسیمی از تو

که من تنها را دریابد!

کجایی ای آن تمام شعرهایم

معنی و مفهوم غزل هایم

...

چشمان این پر تنها

به پیچ کوچه خشک شد!

...

حوای من!

من

تنهاترین آدم این سرزمینم

تنهاترین آدم این خاکسان

مرا می بینی؟

بین صفا و مروه ابروانت

یک عمر بسط نشسته ام!

...

این ساده دل روستایی

با تمام این دردهایش

چقدر خوشحال است

که هنوز در هجر تو می سوزد

و با تمام وجودش

تار و پودش

گوشت و خونش

می گوید

تو را دوست می دارم

بیشتر از بیشتر از بیشتر! 

بیشتر از هر حس رنگین تر

بالاتر از

اوج پرواز کبوتر!

ای تو چشمانت سیاه


ای تو چشمانت سیاه
 
در من این سیاهی هذیان از توست !
زندگی از تو و مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
 
                                       
                                          و دراین راه تباه
           
                          عاقبت هستی خود را دادم..............