دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خدا کند که بیایی

الا که راز خدایی ، خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی ، خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا ، خدا کند به سرآید
سرآید و تو برآیی ، خدا کند که بیایی

دمی که بی تو سر آید ، خدا کند که نیاید
الا که هستی مایی ، خدا کند که بیایی

فسرده غنچه گلها ، فتاده عقده به دلها
تو دست عقده گشایی ، خدا کند که بیایی

ز چهره پرده بر افکن ، به ظلم شعله در افکن
تو دست عدل خدایی ، خدا کند که بیایی

نظام هر دو جهانی ، امام عصر و زمانی
یگانه راهنمایی ، خدا کند که بیایی

تو مشعر و عرفاتی ، تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته ، حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی ، خدا کند که بیایی

ترا به حضرت زهرا ، بیا ز غیبت کبری
دگر بس است جدایی ، خدا کند که بیایی


یاد آن روزها

یاد آن روزها , که یک واژه کوچک

همه ی ذهن مرا پر می کرد

و به آن می بالیدم , که چه پربارم من

یاد آن روزها , که چشم و روحم

پر انرژی و پر از شادی بود و حتی

گوشه ی کوچکی از ذهن مرا , غم نمی پوشاند

و همه عالم و آدم زیبا بودند

جور دیگر می اندیشیدیم

و چه زیباست همه خاطره ها

و چه زیباست به دنیای خیال

بال و پر بگشایم

ای کاش

ای کاش می توانستم بگویم چقدر دوستت دارم.


ای کاش می شد لرزش دستانم را در دستهایت حس کنی.


ای کاش می توانستم آسمان آبی قلبت را توصیف کنم.


ای کاش می شد صدای هق هق گریه هایم را بشنوی.



ای کاش می توانستم چشمانت را در چشمانم زندانی کنم.


ای کاش می شد حرارت قلب بی قرارم را احساس کنی.


ای کاش می توانستم تو را برای همیشه داشته باشم.


ای کاش می شد تمام حرف های عاشقانه ام را درک کنی.


ای کاش می توانستم تا آخرین نفس در کنارت باشم.


ای کاش می شد هر لحظه و هر ثانیه در کنارم باشی.


ای کاش می توانستم عشقم را به تو بر زبان بیاورم.


ای کاش می شد هزاران بار عاشقانه صدایم کنی.


ای کاش می توانستم غم دوری از چشمانت را تحمل کنم.


ای کاش می شد تا آخرین لحظه ی زندگانی نگاهم کنی.


ای کاش می توانستم بگویم که دیوانه وار عاشقت هستم.


ای کاش می شد تمام خستگی هایم را درمان کنی.


ای کاش می توانستم سر روی شانه هایت بگذارم و بگریم.


ای کاش می شد اشکهایم را با یک لبخند زیبایت دوا کنی



برای تو می نویسم........

برای تو می نویسم........

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....

برای تویی که قلبت پـاک است...

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است


برای تو بهترینم

تو مرا می فهمی

تو مرا می فهمی 

من تو را می خواهم

 و همین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم

و تو هم می دانی

تا ابد در دل من می مانی

...

آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد...

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز....

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی....

عاشق آنکه تو را می خواهد...

و به لبخند تو از خویش رها می گردد...

 و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد