دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

منتظر

چند سال باید پشت این پنجره منتظر بمانم 
 

تا همه ی نهال های خیابان 
 

تبدیل به درختی شوند 
 

برافراشته دست در دست من 
 

تا تو را صدا بزنیم 
 

شاید اینجا نیستی 
 

که صدایمان را بشنوی .......

سفید ترین فصل سال

پشت سفید ترین فصل سال پنهان می شوم
 

سرک که می کشم
 

تو نیستی
 

وبرفها
 

رد پای تورا
 

انکار می کنند!

بعضی از آدمها

بعضی از آدمها ،
 

پر از مفهوم اند..
 

پر از حس های خوبند ..
 

پر از حرفهای نگفته ان...د...
 

... چه هستند ، هستند و چه نیستند ، هستند...
 

یادشان..
 

خاطرشان..
 

حس های خوبشان .
 

آدمها بعضی هایشان ،
 

سکوتشان هم پر از حرف هست

وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

با حرف هر بیگانه ای رسوای رسوا می شوم

تنها رهایم می کنی وقتی که محتاج توام

صد بار اگر ترکم کنی صد بار شیدا می شوم

گم می شوم در چشم تو تا یک نظر بر من کنی

با یک نگاهت نازنین من باز پیدا می شوم

هر سو نگاهی می کنی گل می فشانی خوب من

چشمی به من می افکنی من نیز زیبا می شوم

من قطره ام دریای من گم گشته ام در ساحلت

با اینکه نا چیزم ولی من با تو دریا می شوم

من شوکت و ملک جهان هرگز نمی خواهم ولی

تا تو نگاهی می کنی سلطان دنیا می شوم

معنا ندارم بی تو من در دفتر و دیوان دل

اما چو اسمت می رسد شیوای شیوا می شوم

وقتی تو دوری از دلم غم می شود مهمان دل

مانند چشم عاشقت همرنگ شبها می شوم

وقتی صدایم می کنی گم می شوم در عاشقی

همراه این عاشق شدن لبریز رویا می شوم

وقتی تو باشی پیش من چیزی نمی خواهد دلم

از پیش من هرگز نرو من بی تو تنها می شوم

جادوی سکوت - فریدون مشیری

من سکوت خویش را گم کرده ام !
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم ،
عاقبت افسانه مردم شدم !


ای سکوت ، ای مادر فریادها ،
ساز جانم از تو پر آوازه بود ،
تا در آغوش تو ، راهی داشتم ،
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود .


در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها !


گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من