دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

وقتی باشی ...

با تو تفسیر کرده ام ...

هر خواستنی را

و هر دوست داشتنی را

خوب من

وقتی باشی

مرگ هم رنگ زندگی می گیرد

پس باش تا جاودانه باشم ...

در این اتاق ساکت تاریک

در این اتاق ساکت تاریک

هرگاه،من نگاه تو را شعر می کنم

نوری،به تاروپود ِهوا،رنگ می زند

از تاج ِآفتاب خدا،زرنگارتر!

در این اتاق دلگیر

وقتی که من لبالب این صبر تلخ را

با یاد وعده های تو،سر می کشم ،صبور

دانم،که در جهان نفشانده ست دست ِعشق

در کام کس،شرابی ازین خوشگوارتر

ای خفته برپرند ،سبکبال ،بی خیال

در این اتاق درهم

دستی ،تمام خواهش،قلبی،تمام عشق

چشمی تمام شوق تماشا

شبهای انتظار تو را صبح می کنند

تا پر کشند سوی تو و بوسه های تو

هر روز ،از نسیم سحر بی قرارتر 

دیوانگی ست ،دانم،دیوانگی،که بخت

از سوی تو،نوید امیدی نمی دهد

در این اتاق غمگین

اما

من،هرنفس به مهر تو امیدوارتر

یک روز

بی گمان

خواهد رسد دمی که بر آیم بر آسمان

کای آفریدگار

در این اتاق کوچک

در این دل شکسته ی نااستوار،آه

عشقی ست از بنای جهان استوارتر!

چشمهایت

در طلوع صادق مژگان  تو

صبحدم می تابد از چشمان تو

چشم مست شاعر تو خواندیست

فصل گرم چشمهایت دیدنیست

چشمهایت شهرک سبز غزل

طعم چشمت طعم انگور و عسل

شاهکار بهترین ، چشمان تو

صد کلام دلنشین، چشمان تو

چشمهایت عشق را پیغمبر اند

چشمهای تو حدیث باور اند

چشمهای تو چو عید اند و برات

چشمهایت چشمه ء آب حیات

در نگاه تو ، دلم گم کرده ام

صد خطر را من تصادم کرده ام

من شبی را با تو خلوت می کنم

چشمهایت را زیارت می کنم

چشم بگشا صبح را آغاز کن

با نگاه خود قیامت ساز کن

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی کدام واژه مرا تا عروج "ما"می برد؟

اگر تو نبودی سلام را که به لبخند پاسخش می داد ؟

نگاه منتظرم راه بر نگاه که می بست؟

ز پشت پنجره چشمان من که را می جست؟

اگر"تو"نبودی کدام واژه به لبهای من گره می خورد؟

سرای خاطره ام راز دار که می بود؟

اگر تو نبودی دلم هوای که می کرد؟

سفر به یاد که آغاز می توانستم؟

اگر تو نبودی فضای خاطره ام عطر یاد که را داشت؟

کدام واژه به جای "تو"ورد لب می شد؟

اگر تو نبودی دل غمدیده را چه کس می برد؟

کدام خنده مرا جان تازه ای می داد؟

کدام شرم نجیبانه آتشم می زد؟

کدام بغض غریبانه گریه سر می داد؟

اگر تو نبودی به شوق که آغاز می توانستم؟

به کوی که پرواز می توانستم؟

تو را به جان سپیده تو را به سوسن و شبنم

تو را به ساقه گندم تو را به سوره مریم

تو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا

تو را به بارش باران تو را به آبی دریا

تو را به پاکی کوثر تو را به عمر شبنم بی تاب

تو را به رویش نیلوفرانه در مهتاب

تو را به جان شقایق تو را به لاله تب دار

تو را به گرمی آتش تو را به لحظه دیدار

تو را به هق هق آرام و بی صدا سوگند



او

کسی  دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را

کسی دیگر نمی پرسد  چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد 

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پایئزم

که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او

ودیگر هیچ چیز از او نمی ماند