دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هراس(استاد دکتر حسن هنرمندی)

شب‏ها چو گرگ در پس دیوار روزها

آرام خفته‏اند و دهان باز کرده‏اند

بر مرگ من، که زمزمه‏ی صبح روشنم

آهنگ‏های شوم کهن ساز کرده‏اند

می‏ترسم از شتاب تو، ای شام زودرس

می‏ترسم از درنگ تو، ای صبح دیریاب

می‏ترسم از درنگ

می‏ترسم از شتاب

من هم شبی به شهر تو ره جستم ای هوس

من هم لبی به جام تو تر کردم ای گناه

زان لب هزار ناله فرو خفته در سکوت

زان شب هزار قصه فرو مرده در نگاه

می‏ترسم از سیاهی شب‏های پر ملال

می‏ترسم از سپیدی روزان بی امید

می‏ترسم از سیاه

می‏ترسم از سپید

می‏ترسم از نگاه فرومرده در سکوت

می‏ترسم از سکوت فروخفته در نگاه

می‏ترسم از سکوت

می‏ترسم از نگاه

می‏ترسم از سپید

می‏ترسم از سیاه...

مرا به یاد خواهی آورد

به افسانه کهنه‌ای دل بسته‌ا‌م که می‌گفت:پاره‌های ابر ارواح سرگردان آدمیانند
 

رو به سوی آسمان، حسرت‌ها، دلبستگی‌های ناگفته،
 

دسته دسته در پرواز
 

ارواح آدمیان جز این نبوده
 

آه...چه باری بر دوش آسمان است
 

از مرگ نمی‌هراسم
 

اگر که پاره‌ای ابر شوم
 

در دستان مهربان باد
 

تا همه اشک های وامانده را یک روز بر زمین فرو ریزم
 

از جوی‌های کوچک، برکه‌های خواب‌آلود جنگل و
 

خاک خیس تازه دیگر بار،
 

در هیئت ابری برخیزم همراه باد
 

در بعد از ظهر دلتنگ پاییزی در خیابانی آرام
 

اگر آهسته می‌رفتی و باران بارید،
 

بارانی آشنا که به اشک های دخترکی می‌ماند

 

که اندوه جاودانش را یک روز در دستان تو گریست،


آنچنان که غبار را از سنگ قبر کهنه‌ای بشوید
 

تا نام فراموش گشته ای بدرخشد از پس سالها
 

مرا به یاد خواهی آورد

مرا به یاد خواهی آورد
 

همه لبخندها را تا کرده‌ام

همه لبخندها را تا کرده‌ام

گریه‌هایم لای کتابها

در قفسه‌ها بایگانی شده‌اند

تنها به امیدی که

تو در انبوهی سطرها

رد اشک‌های نمک‌سودم را بیابی

که گاهی دیده‌ام

به شکل حرف اول نام تو

نقش می‌گیرند

آن گاه به راستی در خواهی یافت

که چقدر دیوانه وار دوستت داشته‌ام.

 

"علیرضا پنجه ای"

--------------------------------

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست

شکوفه های نگاه

شکوفه های نگاه توست که عطر خاطره های دور را به یادم می آرد

سخاوت دستهای زیبای توست که گل عشق در باغچه خانه مان می کارد

واژه های قشنگ و پر معنای توست که در دفتر عشقم به یادگار می ماند

اندوه از دست دادن توست که غبار مرگ بر دلم می افشاند

اندیشیدن به چشمان بی پروای توست که خواب ناز را از دیدگانم می رباید

پیوند دستهای من و توست که شوق زندگی در دلم می رویاند

وعده های پر امید توست که برایم نوید خوشبختی به ارمغان می آرد

شبنم اشکهای توست که بر چهره ام گلهای غم می کارد

صدای آشنای توست که مرا پیوسته به سوی خود می خواند

من از او شور وحال و گرمی واحساس میخواهم

من او را پاکتر از غنچه های یاس میخواهم

من به غیر از تو نخواهم ،چه بدانی، چه ندانی

از درت روی نتابم ،چه بخوانی ،چه برانی

دل من میل تو دارد، چه بجوئی، چه نجوئی