ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
گاهی یک سنجاقک به تو دل می بندد
و تو هر روز. سحر می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفرها روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره ی اب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک .
همه ی معنی یک زندگی است
آن چنان صبورانه عاشقت شدم
و زیر درگاه خانهات،
به انتظار گردش چشمانت نشستهام
که نسیم هم حسودی میکند!پیدا که میشوی
سرانگشتانم مست میشوند
سبز میشوند
من امشب
پروانههایی را که
از دریچههای بارانی چشمانت پرواز کردند،
گردهم آوردم تا ببینند
که من دیوانه تو هستم
و چشم بسته کنار خیالت زندگی میکنم
تو در وجودم میرویی
آن چنانکه علفهای تازه در لابهلای
سنگفرشهای مخروبهای میروید
من میآیم تا تو را بر شانهام بگذارم
و از میان سایههای غلیظ تنهایی
و لحظه های عاجز زندگی بدون عشق
و سراب خاطرهها و روزمرگی لرزان
بیرون ببرم
آخر میدانی
جویباریست که به ابدیت میریزد
همیشه و به هر شکلی به راه خود خواهد رفت
چیزی توان توقف آن را نداردعشق را میگویم
عشق...
عشق نام دیگر توست.
چه فکر میکنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن بست رسیده راه بسته ایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خونفشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتناک دیولاخ
زهر طرف تنین گام های استوار توست
بلند و پست این دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
چه تازیانه ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس از آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چو آبگینه شکسته ایست
که سرو هم درو شکسته می نمایدت؟
چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت؟
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش
امید هیچ معجزی زمرده نیست
زنده باش
امیر هوشنگ ابتهاج
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...
در هوایی نامعلوم،
دنج می شود احساسم!
... شروع می شوی، از کتابی ناخوانده،
با سر فصلی تازه!!میخوانمت، هزار بار!!
و دوره میکنم تو را...که تو را می برد میان من
در روزنه هیاهو قرار میگردم تو را... بی قرار
نام تو ، نام کتابم می شود
کتابی به نام تو...