دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به دنبال تو...!

از بیداری تا خوابــــــ

از خوابــــــ تا رؤیــــا

تمام فصلها را قدم زدم

و تـــــــــو را نیافتم

ساده فهمیدم که تــــــــو

در قلبـــــ من پنهانی . . . !

زَمزَمِ چشم هایت...

معجزه ای بود زَمزَمِ چشم هایت...

که سیرابم کرد...

تا همیشه دنیا...

و حالا حجِ همیشه من شده است...

طوافِ چشم های تو....

دلم را پرواز داده ام...

تا آسمان نگاهِ تو...

و حالا

هرشب...

رقص عاشقانه دلم ...

در ستاره بارانِ آسمانِ نگاهِ تو...

چه دیدنیست....

رؤیای من

هر شب در رؤیای من

قدم می نهی !

بیدار که می شوم ...

چشم من از تو خالیست !

و نگاهم ... درد می گیرد ازین بیداری

تنها ... اگر در رؤیای من می پایی

بگذار تا ابد بخوابم !

دست مرا بگیر

دست مرا بگیر, که باغ نگاه تو

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

من جاودانی ام , که پرستوی بوسه ات

برروی من دری ز بهشت خدا گشود!

اما , چه میکنی

دل را , که در بهشت خدا هم غریب بود.....!

راز چشمانِ تو

چه دشوار است،
راز چشمانِ ترا
دانستن و خموش از کنارَت گذشتن!
از گریبانِ تنگِ غنچه ها بپُرس
غوغای دل تنگی ام را!
این تندیس ِ محزونِ من است