دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

Image result for ‫اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم‬‎

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان


مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان


نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان


سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

ز معربدان و مستان و معاشران و رندان


اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان


اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان


نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو

که قیامت است چندان سخن از دهان خندان


اگر این شکر ببینند محدثان شیرین

همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان


همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی

که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان

حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی


Image result for ‫حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی‬‎

حیات بخش چو خون در رگم روانه تویی


برای زیستنم بهترین بهانه تویی


ز همنشینی اهل زمان گریزانم

به آن که میکشدم دل در این زمانه ، تویی

به هر کجا که دهد دست خلوتی با دل

نظر چو بازگشاییم در میانه تویی

چه جای شکوه ز دوری؟ چنین که می بینم

درون خانه تو و در برون خانه تویی

چنان که صبح به یاد تو می شوم بیدار

برای خواب شبم خوش ترین فسانه تویی

چو من به زمزمه ی بیخودانه پردازم ،

کسی که بر لب من می نهد ترانه تویی

اگر خموش نشینم زبان من باشی

وگر چو شمع بسوزم مرا زبانه تویی

به عاشقانه سرودن چه حاجت است مرا؟

چرا که ناب ترین شعر عاشقانه تویی

امید سبز شدن در دلم نمی میرد

که نخل خشک وجود مرا جوانه تویی

عبادت سحرم غیر ذکر خیر تو نیست

یگانه ای که بود بهتر از دوگانه تویی!


"محمد قهرمان"

دل نامهربان دوست


تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست

بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست


دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست

سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست


بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید

شوری که در میان منست و میان دوست


خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت

خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست


دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند

وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست


Image result for ‫فریاد مردمان همه از دست دشمن است‬‎

روزی به پای مرکب تازی درافتمش

گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست


هیهات کام من که برآید در این طلب

این بس که نام من برود بر زبان دوست


چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست

در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست


با خویشتن همی‌برم این شوق تا به خاک

وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست


فریاد مردمان همه از دست دشمنست

فریاد سعدی از دل نامهربان دوست

نامه ای از قعر دریا


Image result for ‫نامه ای از قعر دریا‬‎

اگر یارم هستی کمکم کن


تا از تو دور شوم

اگر دلدارم هستی کمکم کن

تا شفا یابم

اگر می دانستم عشق چنین خطرناک است

عاشقت نمی شدم

اگر می دانستم دریا اینقدر عمیق است

به دریا نمی زدم

اگر پایان را می دانستم

آغاز نمی کردم!

دلتنگت هستم

یادم بده چگونه ریشه های عشق را درآورم

یادم بده چگونه اشکهایم را تمام کنم

یادم بده چگونه قلب می میرد

و اشتیاق خودکشی می کند!
اگر پیامبری

ازاین جادو، ازاین کفر

رهایم کن

عشق، کفراست پس پاکم کن

بیرونم بکش ازاین دریا

که من شنا نمی دانم!

موجی که در چشمانت جاری ست

مرا به درون خود می کشد

به ژرفترین جا

به عمیقترین نقطه!

حال آنکه نه تجربه ای دارم

نه قایقی

اگر ذره ای پیشت عزیزم،دستم را بگیر

که از فرق سر تا نوک پا عاشقم

ودر زیر آب نفس می کشم

و ذره ذره غرق می شوم

غرق می شوم...

غرق...!

" نزارقبانی"

ترجمه یدالله گودرزی

شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

Image result for ‫مضی الزمان وقلبی یقول‬‎

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی


شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و ان هجرت سواء عشیتی و غداتی


اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی


من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم

اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی


شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد

و قد تفتش عین الحیوة فی الظلمات


فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد

جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی


نه پنج روزهٔ عمر است عشق روی تو ما را

وجدت رائحة الود ان شممت رفاتی


وصفت کل ملیح کما یحب و یرضی

محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی


اخاف منک و ارجوا و استغیث و ادنو

که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی


ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن

احبتی هجرونی کما تشاء عداتی


فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد

و ان شکوت الی الطیر نحن فی الوکنات