دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

قلبم برای تو

Image result for ‫قلبم برای تو‬‎
پشتِ سکوتِ حوصله ی من
سنگر گرفته ای
و رگبارِ واژه هایت
مانند دانه های تگرگ
یکریز، شلّیک می شود.
من چیزی نمی گویم
تنها ، قلبم را 
مانند نارنجکی پرتاب می کنم
تا حرفهای سُرخِ تو را 
منفجر کند !

"یدالله گودرزی"

هرگز دوباره مرا نخواهی یافت

Image result for ‫هرگز مرا نخواهی یافت‬‎

ریسمان پاره را می‌توان دوباره گره زد


دوباره دوام می‌آورد


اما هرچه باشد ریسمان پاره‌ای است


شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم


اما در آن‌جا که ترکم کردی


هرگز دوباره مرا نخواهی یافت

 

برتولت برشت

ما دگر بی تو صبر نتوانیم

Image result for ‫ما دگر بی تو صبر نتوانیم‬‎

زینهار از دهان خندانش

و آتش لعل و آب دندانش

مگر آن دایه کاین صنم پرورد

شهد بوده‌ست شیر پستانش

باغبان گر ببیند این رفتار

سرو بیرون کند ز بستانش

ور چنین حور در بهشت آید

همه خادم شوند غلمانش

چاهی اندر ره مسلمانان

نیست الا چه زنخدانش

چند خواهی چو من بر این لب چاه

متعطش بر آب حیوانش

شاید این روی اگر سبیل کند

بر تماشاکنان حیرانش

ساربانا جمال کعبه کجاست

که بمردیم در بیابانش

بس که در خاک می‌طپند چو گوی

از خم زلف همچو چوگانش

لاجرم عقل منهزم شد و صبر

که نبودند مرد میدانش

ما دگر بی تو صبر نتوانیم

که همین بود حد امکانش

از ملامت چه غم خورد سعدی

مرده از نیشتر مترسانش

چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد

Image result for ‫چه شب بدی است امشب‬‎

چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد

گل کاغذی است شب بو ، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را ، که خلاف آن شب ، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد ؟

به هوای مهربانی ، ز تو کرده روی و هرگز

به عتاب و مهربانی ، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه ی زلالت ، ره منزلی نشان ده

به کسی که بی تو راهی ، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش ، ندهی ز مهر ، چاره

به جز آن که سنگ کوبد ، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب ، همه شوق گفت و گو بود

چه رسیده است کامشب ، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه

نی خسته یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده ، به کسی که مرده در من

که حیات بی تو راهی ، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی ها ، تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

"حسین منزوی"