دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

آشنای دور

Image result for ‫سخن دل‬‎

ما یکدیگر را در این شهر

بین همین مردم

در جائی که همه چیز جلوی دست و پای ما را می گرفت

دیدیم

جلوی چشم همه

و بین همه

با یکدیگر سخن گفتیم

ولی اکنون نمی دانم

در کدام کشور دور دست

در کدام قصر دور افتاده و با شکوه

با یکدیگر آشنا شده ایم

جائی که همه چیز سایه ای از ما بوده است

جائی که فقط حضور گلها را حس کرده ایم

جائی که شبیه به باغ میوه بوده

شاید جائی خارج از فضا

شاید روزی خارج از زمان

روزی و جائی که آن را به خاطر نمی آورم

ولی به یاد دارم

یقین دارم

که دیر زمانی در چشم های یکدیگر خیره شدیم

که دیر زمانی بایکدیگر سخن گفتیم

کجا بود؟

کی بود؟

در کدام خانه بود

که دل های ما با هم سخن گفتند؟


"بیژن جلالی"

نظرات 1 + ارسال نظر
رحمانی چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:17 ب.ظ

بر ساز ِ عشق نغمه ی ناکوک می‌زنی

ای یار بی خیال! که مشکوک می زنی


ای نازنین که نازِ تو از حد برون شده

قلبِ تمامِ آینه ها از تو خون شده



گفتم تو که پدیده ای و این قَدَر گُلی

استادِ ارتباطی و اهل تعاملی



در خلسه ی غرور خود اما رها شدی

تنها شدی، غریب شدی، بی وفا شدی



وقت است تا به قولِ گذشته وفا کنی

با دوستان اهل رفاقت صفا کنی



از آن ترانه های کُهن یک دهان بخوان

یک چشمه از الهه ی نازِ بنان بخوان



سر کن غزل دوباره ز دیوانِ حافظت

قربانِ آن مغازله و چشمِ نافذت



گاهی که در معاشقه لبخند می زنی

بر چینیِ شکسته ی دل بند می زنی!



من تا همیشه با تو وفادار بوده ام

از مستیِ نگاهِ تو سرشار بوده ام



تو آن قصیده ای و تورا حفظ می کنم

تو نورِ دیده ای و تو را حفظ می کنم...!



یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد