دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تمامش مال تو

Image result for ‫تمامش مال تو‬‎

خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو

هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دو بیتی .صد غــزل ..و حتی یک بغل

شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو

ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است

بخش کردم.عشق یک بخشی تمامش مــال تو

عشق من .عشق زمینی نیست باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو

باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو....!!!

احمد رضا نصیری

 

Image result for ‫ماده جغد سفید من برگرد‬‎

می روم تا درو کنم خود را

از زنانی که خیس پاییزند

از زنانی که وقت بوسیدن

غرق آغوشت اشک میریزند

میروم طرح غصه ای باشم

مثل اندوه خالکوبی هاش

میروم تا که دست بردارم

از جهان مخوف خوبی هاش !

مثل تنهایی ِ خودم ساکت

مثل تنهایی ِ خودم سر سخت

مثل تنهایی ِ خودم وحشی

مثل تنهایی ِخودم بد بخت !

هر دوتا کشته مرده ی مردن

هر دوتا مثل مرد آزرده

هر دوتا مثل زن پر از گفتن

هر دوتا پای پشت پا خورده

ما جهانی شبیه هم بودیم

آسمان و زمینمان با هم

فرقمان هم فقط در اینجا بود

او خودش بود و من خودم بودم

در نگاهش نگاه میکردم

در نگاهش دو گرگ پنهان بود

نیش تیز کنار ابروهاش

او هم از توله های آبان بود

با تو ام قاب عکس نارنجی

با تو ام زر قبای پاییزی

در نگاهت حضور مولانا است

پا رکاب دو شمس تبریزی!

توی چشمت دوباره ماهی ها

توی چشمت عمیق اقیانوس

توی چشمت همیشه دعوا بود

بین هر هشت دست اختاپوس

توی چشمت چقدر آدم ها

داس ها را به باغ من زده اند

سیب بکری برای خوردن نیست

تا ته باغ را دهن زده اند

در سرت دزد های دریایی

نقشه ام را دوباره دزدیدند

اجتماعی که سارقت بودند

از تو غیر از بدن نمیدیدند

از تو غیر از بدن نمیخواهند

کرم هایی که موریانه شدند

عده ای هم که مثل من بودند

ساکنان مریض خانه شدند

ساکنان مریض خانه شدیم

حال ما را اگر نمیدانی

عقربی را دچار آتش کن

اینچنین است مرد آبانی !

ماده جغد سفید من برگرد !

بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

من هدایت شدم..خدا شاهد !

بار کج هم به منزلش گاهی ….

بار کج هم به منزلش برسد

آه من هم نمیرسد به تنت

قاصدک های نامه بر گفتند

شایعه است احتمال آمدنت

عشق من در جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

دست من ناگهان به حلقومت !

مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

من مریضم که صورتم سرخ است

شاعری که چقدر تب دارم

اندکی دوست رو به رو با من

یک جهان دشته از عقب دارم

در سرم درد های مرموزی است

مغزم از شعر مرده پر شده است

خط و خوط نوار مغزی گفت

شاعر این شعر هم تومور شده است

من سه تا نطفه در سرم دارم

جان من را سه شعر میگیرد ؟

خط و خوط نوار مغزی گفت :

فیل هم با سه غده میمیرد !

بیت هایی که آفریدمشان

در پی روز قتل عام منند

هر مزاری علیرضا دارد

کل این قبر ها به نام منند

مرگ مغزی است طعم ابیاتم

مزه ی گنگ و میخوشی دارم

باورم کن که بعد مردن هم

حس خوبی به خود کشی دارم !

کار اهدای عضو هایم را

به همین دوستان اندکم بدهید

چشم و گوشم برای هر کس خواست

مغز من را به کودکم بدهید

در سرم رنج های فر هاد است

یک نفر بعد من جنون باید!

تیشه ام را به دست او بدهید

بعد من کاخ بیستون باید ..

وای از این مرد زرد پاییزی

وای از این فصل خشک پا خوردن

وای از این قرصهای اعصابی

وقت هر وعده بیست تا خوردن

مرد آبانی ام بفهم احمق!

لحظه ای ناگهان که من باشم

هر چه ضد و نقیض در یک آن

کوچک بی کران که من باشم

مرد آبانی ام که قنداقی

وسط سردی کفن بودم

بعد سی سال تازه فهمیدم

جسدی لای پیرهن بودم !

جسد شاعری که افتاده

از نفس از دوپا از هر چیز

سال تحویلتان بهار اما

سال من از اواسط پاییز

زردی ام از نژاد فصلم بود

سرخی ام از تبار برگی که

روز میلادم از درخت افتاد

زیر رگباری از تگرگی که

از تبار جنون پاییزی

کاشف لحظه های ویرانی

عقربی در قمر تمرکیدیم

وای از این اجتماع آبانی

من تو ام من خود تو ام شاید

شعر دنبال هردومان باشد

نیمه ای از غمم برای تو تا

خودکشی مال هر دومان باشد

 علیرضا آذر

سوختم در آرزویت ، گر نمیدانی بدان

Image result for ‫سوختم در آرزویت ، گر نمیدانی بدان‬‎

عاشقم ، عاشق به رویت ، گر نمیدانی بدان

سوختم در آرزویت ، گر نمیدانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب
خواهم آمد من به کویَت ، گر نمیدانی بدان
مشنو از بد گو سخن ، من سُست پیمان نیست
هستم اندر جستجویت ، گر نمیدانی بدان
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده می گردم به بویت ، گر نمی دانی بدان
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت
بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد ، یا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت ، گر نمیدانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست ؟
عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان

ابوالقاسم لاهوتی

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی

Image result for ‫کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی‬‎

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی 
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی

ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام 
گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی

شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار 
تا تو پیرانه سر ای دل به سر کار آئی

ای بت لشگری ای شاه من و ماه سپاه 
سپر انداخته ام هرچه به پیکار آئی

روز روشن به خود از عشق تو کردم شب تار 
به امیدی که توام شمع شب تار آئی

چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده 
در دل شب به سراغ من بیدار آئی

مرده ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف 
عیسی من به دم مسجد سردار آئی

عمری از جان بپرستم شب بیماری را 
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آئی

ای که اندیشه ات از حال گرفتاران نیست 
باری اندیشه از آن کن که گرفتار آئی

با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم 
حیفم آید که تو در خاطر اغیار آئی

لاله از خاک جوانان بدرآمد که تو هم 
شهریارا به سر تربت شهیار آیی

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

Image result for ‫دگران روند و آیند‬‎

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی