دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

در من دوباره زنده شده یاد مبهمی

Image result for ‫در من دوباره زنده شده یاد مبهمی‬‎

در من دوباره زنده شده یاد مبهمی

دنیا قشنگ‌تر شده این روزها کمی

گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من

یعنی زیاد یعنی هم‌سنگ عالمی

دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟

من قانعم به برگِ گلی، قطره شبنمی

ای عشق چیستی تو که هر گاه می‌رسی

احساس می‌کنی که دلیری، که رُستمی

مثل اساس فلسفه و فقه، مبهمی

مثل اصول منطق و برهان، مسلّمی

 هم‌چون جمال پرده‌نشینان، محجّبی

هم‌چون بساط باده‌فروشان، فراهمی

 حق داشت آدم، آخر بی‌عشق آن بهشت

کم‌تر نبود از برهوت، از جهنمی 

 با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لب‌گزه 

قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟

باید مجال داد به خواهش، به وسوسه

باید درود گفت به شیطان به آدمی!

"بهروز یاسمی"

مخمل و ابریشم

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم

 

به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

 

به همان سایه همان وهم همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

 

به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم

یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم

 

به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

به خموشی به تماشا به شکیبایی تو

 

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخن های تو با لهجه  ی شیرین سکوت

 

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است

 

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

 

یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش

 

آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده

ای که بر  روح من افتاده وآوار شده

 

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است

 

یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

 

شبحی  چند شب است آفت جانم شده است

اول نام کسی ورد زبانم شده است

 

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟

 

اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست

پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟

 

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

 

آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

 

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

وتماشاگه این خیل تماشا شده است

 

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

"بهروز یاسمی"

نصف جهان

شب ست و نقش جهان از خیالت آکنده ست

و عطر یاد تو در آسمان پراکنده ست

دلم به رعشه شبیه منار جنبان ست

درون سینه دلم مثل مرغ سر کنده ست

چه اصفهان غریبی چه شهر دلگیری

که سایه هاش به ارواح مرده ماننده ست

چرا به من کمی از صبر تو نمی بخشد

کسی که شوق تو را در دل من افکنده ست

تمام نصف جهان را پیاده پیمودم

که گفته است بیابد کسی که جوینده ست؟

غریب شهر توام بی وفا نمی پرسی

که آن مسافر سرگشته مرد یا زنده ست؟

مرا به آن طرف خود ببر پل خواجو

که این طرف همه از بی وفایی آکنده ست

زلال عشق تو زاینده رود نیست که باز

شبانه خشک شود عشق رود زاینده ست

سفر تمام شد و ماجرا تمام نشد

که عشق در دل عاشق همیشه پاینده ست

"بهروز یاسمی"

زن شیرین است

Image result for ‫گل محمدی‬‎

زن شیرین است

این ورد یک ملحد ذاتی ست
و برای این الحاد خود معجزات عظیمی دارد
زن شیرین است
هربرگ تنش شهد دارد
گلبرگهای لبانش عسلی شفابخش
آسمانش ابرهای بهاری و
زمینش آتشفشانی از شعله های سوزان
مگر می شود با چنین معجزاتی ایمان نیاورد
راهبه ی گوشه گیر کنار زنی برای پرستش نماند
ذکر نگفت
مگر می شود دراین دریای خروشان غرق نشد
زن شیرین است
برای إیمانی ابدی
ایمانی شیرین وسخت

هانی ندیم شاعر سوری
مترجم : بابک شاکر

زن اگر نباشد

Image result for ‫زن اگر نباشد‬‎

درزیباترین

عاشقانه های جهان
همیشه «قلب»یک زن در میان است...
زن اگر نباشد 
پرنده ی شعر 
در شاخه های دفتر هیچ  شاعری 
پر نمی زند !
« مینا آقازاده »