دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کسی برایم قهوه بریزد

Image result for ‫کسی برایم قهوه بریزد‬‎
کسی برایم قهوه بریزد
کسی که فال مرا می داند
کسی که حال مرا می فهمد
و قصه بگوید برایم
هزار و یک بار
تا از سرم بپرد این خواب
که هزار سال است نمی گذارد
تو را برای یک بار هم که شده ببینم

کامران رسول زاده

چشم های تو آبی نیست

Image result for ‫چشم های تو آبی نیست‬‎

چشم های تو آبی نیست

وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من..!

"محسن حسینخانی"

تنهایی

Image result for ‫تنهایی‬‎

تنهایی ،

چون باران

شامگاهان برمی خیزد از دریا

از هامونهای پرت و دور افتاده

و می ریزد آن گاه

بر روی شهر

می بارد تنهایی

در این ساعات حال و بی حالی

وقتی کوچه ها به صبح می رسند

وقتی که جفت هایی

بی آنکه چیزی بیابند در یکدیگر

نومید و غمین

از هم جدا می شوند

وقتی آنان که نفرت از هم دارند

به ناچار همبستر می شوند ،

آن گاه تنهایی با رود ها همراه خواهد شد .

 

((راینر ماریا ریلکه))

آسمان بارانیست

Image result for ‫آسمان بارانیست‬‎

آسمان بارانیست

پیکر پنجره ها مه آلود

و نگاه افق از حزن غریبی سرشار

همۀ روزنه ها پوشیده

همۀ رابطه ها ابری و سرد

من نمی دانم

از کدامین روزن

می توانم به گل سرخ پیامی بدهم .


((مهناز اولیائی))

بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است

   Image result for ‫بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است‬‎

       به همان قدرکه چشم توپر از زیبایی است         

      بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است    

    این غزل های زلالی که زمن می شنوی

چشمه ی جاری اندوه دلی دریایی است

چند وقت است که بازیچه ی مردم شده ام

گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است

دل به دریا زده ام تا باز اغاز کنم

ماجرایی که سرانجامش یک رسوایی است

امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن

حق به دست دل من؟ عقل؟ ویا زیبایی است؟

دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین

به خداوندکه معشوقه ی من بالایی است

این غزل نیز دل تنگمرا باز نکرد

روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است

"بهروز یاسمی"