دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سرود

تو آواز زرین مرغ طلوعی 
که بر تاج نخل افق پرفشاند 
تو پرواز خونین مرغ غروبی
که بر صخره ساحل آزرده خواند 
تو قوی سفیدی 
تو مهتاب 
که از بیشه بر آب راند 
تو رویای آن قوچ بشکوه 
در خوان جادو
که در نیمروز عطش تهمتن را به دنبال 
به آبشخور ناز آهو کشاند 
تو رگبار آن ابر دیراب دوری 
سرود طری را 
که با ساقه خشک من خواندی ای دوست 
تو از مشت خاکستر من شکفتی 
تو از بیشه خواب بر آب من راندی ای دوست

"منوچهر آتشی"

بزم

منوچهر آتشی

با من در خلوتم نشسته 
فراموش
هیچ لبی وا نمی شود به درودی
چشم چران شعله ی چراغک هیزم 
چشمک زن با چراغ های خیابان 
پنهان جاری کند اشاره ی دودی 
پنجره ها 
داستانشان 
همه بادور
کوه و گوزنان با فراز شتابان 
کوه و شغالان به قعر دره گریزان 
کوه و هیاهوی باد و زوزه ی حیوان 
اینه ام 
تکیه داده بر رف مبهوت 
دارد اندیشه هایی اما ز دور 
قافله ای رهسپار گردنه ی بلخ
راحله ای در غبار جاده ی بغداد 
از منش اما نگاه خالی و رنجور 
با شب من 
هر چه هست 
رفته و مانده 
دارد از همپیالگی من کراه 
عکسم
در قاب کهنه 
خیره به آفاق 
می نگرد در حریق غمناک ماه

آه ای شراب کهنه...

Image result for ‫شراب کهنه‬‎

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز


حسین منزوی

Image result for ‫دلی که پیش تو ره یافت‬‎

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هواگرفته ی عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم 
که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود

نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز
که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغانِ بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید
چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود


"استاد هوشنگ ابتهاج"

مرا مست کردی ، شرابی مگر ؟

Image result for ‫مرا مست کردی ، شرابی مگر ؟‬‎

مرا مست کردی ، شرابی مگر ؟
گرفتی مرا ، شعر نابی مگر ؟

گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نو رس من ، گلابی مگر ؟

به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا می فریبی ، سرابی مگر ؟

رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو ، آبی مگر ؟

ز برق نگاهت چنان برف کوه
دلم آب شد ، آفتابی مگر ؟

به جان من خسته آرامشی
دل آسوده ام با تو ، خوابی مگر ؟

غم بی تو بودن ، مرا پیر کرد
مشو دور از من ، شبابی مگر ؟

حسین منزوی