بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
آنقدر راه رفته ام آنقدر سخن گفته ام آنقدر عشق ورزیده ام به سایه ات که دیگر از تـو هیچ چیز برایم نمانده است فقط این برایم مانده که سایه ای باشم میان سایه ها که صد بار سایه تر باشم از سایه سایه ای که می آید و باز می آید به زندگی آفتابیت
یک نگاه می تواند آغاز دوست داشتن باشد یک حرف می تواند دلت را به لرزه در بیاورد یک صدا می تواند صدای یک آشنای دور باشد گاهی اتفاقات کوتاه رخدادهای بزرگی را به همراه می آورند با یک نگاه دل می بندی با یک حرف بیمار می شوی و با یک صدا خاطره می سازی