دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ای عشق



ای عشق

لبخند تو بر لبهای من است

و دست های لطیف تو چون آب

بر تن من می لغزد

و چشم های تو

نگران من است

تو را که در اندوه خود

خواب می بینم


"بیژن جلالی"


آرزو

کاش ما نیز چون ابرها

گریستن را می دانستیم

و چون گل ها خندیدن را

کاش ما نیز چون آب روان

راه خود را باز می یافتیم

راهی که از آب بودن

به آب بودن می رسد

"بیژن جلالی"


رخ تو...

چه فراغتی است

زیبایی تو

و چه غنیمتی است

گیسوان تو

در باد

و چه سعادتی است

در امتداد نگاه تو

نگریستن

"بیژن جلالی"