دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

شرمساری

 

 

و من

شرمسار از این کوتاهی ام

که از دست هایم سرزده است

تو اما هنوز

خرمای نخل های بلند همه ی تابستان های منی !

 

وداع...



روزی می آید 

ناگهان روزی می آید 

که سنگینی ردپاهایم را

در درونت حس می کنی

ردپاهایی که دور می شوند

و این سنگینی 

از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود

"ناظم حکمت"

تو رفته ای...


تو رفته ای و

من افتاده ام

تو از دست

من از پا

"سارا شاهدی"


انتظار...


          این باد لعنتی مداوم

          و این همه قاصدک

          تا کی

          نیامدنت را

          پیغام می دهند؟


           

"کاظم خوشخو"



بیراهه هم،

برای خودش راهی ست؛

وقتی

قرار باشد

مرا به تو برساند...

"ناصر رعیت نواز"