دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو نیستی...

تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم

دوست داری بخند!

دوست  داری گریه کن!

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی میکنم


"رسول یونان"


سرگردانی....


سیبی رها بودم

بر پهنه ی آب

و رهایی

سرگردانی بود

کاش دست هایت نزدیک بودند....


"رسول یونان"

فالگیر


در نقش ها تو را ندید فالگیر

تو میان جانی

نه درون فنجان...

فالگیر گفت که همه چیز تمام شده!

تمام فنجان ها را می شکنم

و بعد از این

در کاسه ی دلم قهوه می نوشم....


"گلاره جمشیدی"

ساعت


با ساعت دلم،وقت دقیق آمدن توست

من ایستاده ام،مانند تک درخت سر کوچه

با شاخه هایی از آغوش

با برگ هایی از بوسه

با ساعت غرورم اما

من ایستاده ام،با شاخه هایی از تابستان

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من هنگام شعله ور شدن توست

ها... چشم ها را می بندم

ها... گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم-اینک- وقت عبور تن توست


"محمدعلی بهمنی"

کلام در

همین دیروز بود

که غنچه ها باز شدند

و تو در را گشودی

این ساعت ریزش برگ هاست

هنوز در تکان می خورد

شنیدی؟

باید خیلی عاشق باشی

تا کلام در را بشنوی


"تقی خاوری"