دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پرواز میخواهم


پرواز میخواهم


بادبادکم را بدهید ...


میخواهم دل بکنم از این زمین
و وابستگی هایم!!!
اما نخ خیالم به تو گره خورده،

 
تو بگو

چگونه پرواز کنم؟!!!

خدا حافظی- اصغر بیات


به خدا حافظی سرد تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس به تو اینجا همانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

خواستند  از تو بگویند شبی شاعر ها

عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد

نگاه کن


نگاه کن
که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود

در فتنه ی رستاخیز . . .


کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا
کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا
ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد
کجا به در برمت ای دل شکسته کجا
فرو گذاشت دل آن بادبان که می افراشت
خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا
چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد
به منزلی رسد این کاروان خسته کجا
دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس
به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا
خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود
کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا
چه عیش خوش ز دل پاره پاره می طلبی
نشاط نغمه کجا چنگ زه گسسته کجا
بپرس سایه ز مرغان آشیان بر باد
که می روند ازین باغ دسته دسته کجا

                                              -ه.الف.سایه-

آه٬ اگر آرزو به باد رود!


آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شد ای دل که خاکسار شدی؟
سر به خورشید داشتی و٬ دریغ
زیر پای ستم غبار شدی!

ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود!
آرزومند را غم جان نیست
آه٬ اگر آرزو به باد رود!

                              هوشنگ ابتهاج، ه ا سایه