دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من به چشمان قشنگ تو ارادت دارم

من به چشمان قشنگ تو ارادت دارم
 
پیش پای تو به یک ذره شباهت دارم
 
به نظر میرسد امروز کمی دلگیری 
 
چشم امید به خوش بودن حالت دارم 
 
شب بارانی و یک خانه پر از تنهایی 
 
دردلم دلهره و شور و قیامت دارم 
 
دردم این است که در اینه تکرار شوم
 
چه سرم امده از درد شکایت دارم 
 
با تمام نفس خسته ولی میگویم 
 
به فرو رفتن در چشم تو عادت دارم
 
شب و روزم شده این تکیه کلامم این است
 
که به چشمان قشنگ تو ارادت دارم

من در یک روز بارانی گم شدم

                                     من در یک روز بارانی گم شدم


روز رفتنت


که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی


خیسی صورتم را از باران دیدی


که باران بود اما...


از ابر دلتنگیم


که آسمان با من هم نوا شده بود


من در یک روز بارانی گم شدم


که بخار نفسم


در سردی رگبار آسمان


رفتنت را کدر کرده بود


من در یک روز بارانی گم شدم


و دیگر هیچکس مرا نیافت


حتی خودمم...

باور کن که باورت کردم

باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته

 

باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان دارد

 

آری ... من ... با دقایقم ... با زندگیم لجبازی می کنم

 

نازنینم ! غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش می کشد

 

سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده

 

کورکورانه زیستن را خوب آموختم

 

توان نوشتن ندارم

 

واژه هایم گرد و غبار گرفته من

 

باور کن که باورت کردم

 


ای تنها نیاز من

ای تنها نیاز من ، باور کن مرا

باور کن تمام شعرهای مرا

که از گنجینه طلایی قلبم سرچشمه گرفته است

همه از برای تو و قلب توست

باور کن اگر دارم هنوز می نویسم

برای قلب مهربان تو می نویسم

و این قلم نیست که می نویسد

بلکه قلب عاشق من است که می نویسد

هنوز تو را در ذهن و قلبم باور دارم

و بدان که در خلوت خویش تنها تو را می جویم

باور کن مرا ، ای تمام باور قلب من

زیرا که من تنها به باور تو نیازمندم


پروردگارا !

می بخشم کسانی را که هر چه خواستند

با من ،

با دلم ،

با احساسم کردند !

و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند

و من امروز به پایان خودم نزدیکم ...

پروردگارا !

به من بیاموز در این فرصت ِ حیاتم ...

آهی نکشم برای ...

کسانی که دلم را شکستند ...

ولی میدانم که میماند رد آه های خودت بر زندگیشان !


(برگرفته از:http://parvanegi.blogsky.com/)