دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

امروز چه دلتنگم....

دوباره آمدی خود را نشان دادی و دلتنگمان کردی و رفتی، دوباره شدم مانند زنبق بعد از باران،
این روزها که مانند فواره خودم را تکرار می کنم.
چسبیدم به این آهنگ:
امروز چه دلتنگم امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کم رنگم
امروز چه دلتنگم خاکستری ام انگار
هم‌خاطره زنبق یه لحظه پس از رگبار
امروز چه دلتنگم
از جنس تکاپوی مصنوعی فواره
در حاشیه تکرار امروز چه دلتنگم
مبهوت و کبود و گس!
بر حضور مجروحم چه فاخته چه کرکس
چه سرخ خیابان و چه قهوه ای کوچه
شکل سایه ی ابرم بودنی سیاه و بس
بر مرکب چوبینم از کوچ نمی مانم
همساعت میدانچه بر دایره میرانم
بی حوصله بی رویا دریاچه اندوهم
تدوین جلگه و جنگل سوگواری کوهم
آه! ای من جان خسته
عصیان فرو خفته
انفجار پنهان و افسانه ناگفته
امروز که دلتنگم ناگهان طغیان کن
شهر بهت و بهتان رو به حادثه مهمان کن.

در میان من و تو فا صله ها ست...

 گاه می اندیشم ،

 

  _می توانی تو به لبخندی این فاصله را بر داری !

 

                  تو توانایی بخشش داری .

دستهای تو توانایی آن را دارد؛

 

   _که مرا ،

               زندگانی بخشد.

 

چشمهای تو به من می بخشد

 

 شور عشق و مستی

 

   و تو چون مصرع شعری زیبا ،

 

           سطربرجسته ای از زندگی من هستی.

 

      دفتر عمر مرا،

 

       با وجود تو شکوهی دیگر ،

 

رونقی دیگر هست.

 

می توانی تو به من ،

 

              زندگانی بخشی؛

یا بگیری از من ،

 

         آنچه را می بخشی

منبه بی سامانی؛

      باد را می مانم.

منبه سرگردانی،

 

      ابررا می مانم.

 

من به آراستگی خندیدم.

 

         من ژولیده به آراستگی خندیدم.

 

_سنگ طفلی، اما،

 

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت .

 

قصه ی بی سر و سامانی من ،

 

          باد با برگ درختان می گفت .

 

    باد با من می گفت.

 

 باد با من می گفت :

                 ابر باور می کرد.

 

من درآیینه رخ خود دیدم

 

و به تو حق دادم.

 

          آه می بینم، می بینم !

 

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

 

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

 

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟

 

   _هیچ .

من چه دارم که سزاوار تو؟

 

   _هیچ.

تو همه هستی من ،هستی من

 

 

        تو همه زندگی من هستی .

 

تو چه داری ؟

 

        همه چیز .

 

تو چه کم داری

 

          _هیچ. 

 

بی تو در می یابم،

 

چون چناران کهن

 

از درون تلخی واریزم را.

 

کاهش جان من این شعر من است.

 

آرزو می کردم،

که تو خواننده شعرم باشی.

 

_راستی شعر مرا می خوانی؟_

                  نه، دریغا ،هرگز،

 

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی.

 

                    _کاشکی شعر مرا می خواندی!_

این تویی که از منی...

دوباره خودت را نشان دادی ای سزاوار بودن....ای سزاوار ماندن.....

خودت را نشان دادی که نسیمی....که صبا را همیشه خوش خبری.....خودت را نشان دادی که آبی تر از آبی و لطیف تر از ابر های رها....

خودت را که می شود لایق تمام گذشتن ها خواندت...گذشتن از تمام گذشتنی ها...... گذشتن از نا گذشتنی ها.......خودت را نشان دادی که صمیمی تر از ستاره های یک خوشه ای....آنقدر به ماه نزدیکی که حرف از سال نوری گذشته ....حرف از سال که هیچ...حرف از نور هم گذشته.... تو به ماه آنقدر نزدیکی که از صمیمی هم گذشته .....

می خواهم از تو بگویم مثل قبل تر ها..... می خواهم بگویم...تو که......تو که.....

تو صدای مرطوب آب شده ای....تو بی کمی حتی کمی اغراق صدای تمام احساس ها شده ای......تو رو به روی آیینه ها پاک مانده ای....روشن تر از چشمه ها شده ای.....

تو گل شب بوی هزار فصل منی......تو اصل منی....... تو پرواز همیشه پرواز منی.....راز منی.......

تو از رقص برگ ها سبک بال تری....تو از روز و هفته و ماه ،‌سال تری.....تو میوه ای ،‌تازه ای ،‌کال تری ......تو آرام تر از سکوت منی.....تو صبور تر از سنگ صبور منی.......تو تا اینهمه حرف های منی.....تو تقدیم دلنوشته های منی......تو صاحب قلم و اشک های منی.......

تو فاش تر بگویم بهای جان منی....اصلا تو جان منی...........

تو روزگار سبز و سرخ و حتی تار منی...تو خودت را همیشه میزبان منی....سیر نمیشوم از اینکه می خواهم دوباره و چند بار دوباره تر بگویم......تو جان منی...........

مثل هیچکس....

از این همه دیگران خسته ام

می خواهم تنها به تو گوش کنم

در تو سفر کنم

به تو تکیه کنم

تنها به تو که ………..  دیگران نیستی

 مثل هیچکس نیستی

برای وقتی که از من دوری...

دوباره دلم هوای او را کرد

دوباره تنم به یاد او لرزید  

همه خواهش و نیاز شبم او بود

دوباره "عشق" میان فاصله ها پوسید...

دوباره ماه آسمان من گم شد

تمام وجود من از بودنش خوش بود

مگر چه اشتباهی از دلم سر زد؟

یه یاد داغی عشقم "اشک می ریزم"

هنوز شب به یاد تو می خوابم

همه صبح ها به یاد تو می خیزم!

گناه تو نیست "رگ های احساسم"

فقط هوای تو را خوب می بلعند

گناه تو نیست "چشم های دلم"

میان واژه ها پی تو می گردند