-
آمین!
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:36
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق هم دعاکن گره تازه نیفزاید عشق قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت باید از مرگ بترسیم اگر باید رفت شمع روشن شد , پروانه به اتش پیوست میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق هیمه رنج من ابریشم پیراهن شد شمع حق داشت ,به پروانه نمی اید عشق
-
عاشقانه ای غم انگیز از ابتهاج عزیز
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:35
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستارهای ست باری دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری نرسید آن ماهی که به تو پرتوی...
-
در محضر مولانا(ره)
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:34
نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این...
-
شاد و مست
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:33
می زنم کبریت بر تنهایی ام تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام * می روم تا هر چه غم پارو کنم خانه ام را باز هم جارو کنم * می روم تا موی خود شانه کنم خنده را مهمان این خانه کنم * می روم تا پرده هارا واکنم دوست دارم؛ دوست دارم عشق را معنا کنم * شادی ام را رنگ آبی می زنم بوسه بر طعم گلابی می زنم * می دوم خندان به سوی آینه باز می...
-
سایه های دلتنگی...
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:31
...گاهی آنقدر دلت می گیرد،که جز گریستن راهی نداری،نه فریادرسی که کس بی کسیت گردد، نه هم نفسی که محرم تنهاییت شود.گویی خدا هم به فریاد دل تو نمی رسد! تنها و غریب به کنجی می نشینی، اشک می ریزی و آه می کشی... آه چه تماشا دارد آموی دو چشمانت وقتی که دلت طوفانیست...آه چه زیباست نرگسان وحشیت وقتی که عشق را بهانه می کنی و...
-
روزگار کودکی
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:30
یاد باد آن روزگار کودکی گریه ها و خنده های زورکی گریۀ پیشاپیش از ترس کتک یا که خنده خنده های سورکی آهویی بودم به دور از هر کمند پر ز رویا های کوتاه و بلند خلق می گفتند که ما را کودکید غم چه می دانید باشد چون و چند من که شاد و بی خیال از غم بدم جلوه شادی دم و هر دم بدم خار در پای کسی گر می نشست بهر زخم و درد او محرم...
-
بیا بسویم.....!
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:07
از درخشش لبخندت از درخشش لبخندت خورشید تیره است شکوهش جوانیم را در صحرای آرامت به آتش کشیده بیهوده بر من مخند راز چشمانت بر من آشکارست که بمن میگویند که من معشوق تو هستم اما تورا در غروب دیدم, و در اندیشه های درونم در بند تو اسیرم بیا , بیا, بیا بسویم
-
باورم کن....
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:06
من از دور دستها آمده ام… از مزارع گندم از کرتهای جالیز و از سرزمینی که آسمانش تنها دو پیراهن دارد روزها آبی می پوشد و شبها پیراهنی بلند که تاب می خورد در رقص هزار و یک ستاره ی روشن. من از دور دستها آمده ام... از کوچه های کودکی از شهر رنگین قصه های پدر در شبهای کش دار زمستان و از چشمان هستی بخش مادرم که تمام مهربانی را...
-
تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی؟
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:05
میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نای تازهی نعنای نورسیده میآید پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم! دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ حالا...
-
هیاهو...
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:03
سالها می گذرد و من از پنجره ی بیداری کوچه ی یاد تو را می نگرم، می پویم و چنان آرامم که کسی فکر نکرد زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی هست
-
آواز عاشقانه
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:03
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در...
-
دوستت دارم به چشمانی که رنگش رنگ شبهاست
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:01
دوستت دارم به چشمانی که رنگش رنگ شبهاست به آن نازی که در چشم تو پیداست به لبخندی که چون لبخند گلهاست به رخسارت که چون مهتاب زیباست به گلهای بهار و عشق و هستی به قرآنی که او را می پرستی قسم ای نازنین تا زنده هستم تو را من دوست دارم....میپرستم
-
شعری از مهدی اخوان ثالث
جمعه 14 مردادماه سال 1390 09:00
ترا با غیر می بینم , صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید نشستم , باده خوردم , خون گرستم , کنجی افتادم تحمل می رود , اما , شب غم سر نمی آید توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر زآن , لیک چه گویم جور هجرت , چون به گفتن در نمی آید چه سود از شرح این دیوانگی ها , بی قراری ها تو مه بی مهری و , حرف منت باور نمی...
-
تقدیر
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 10:32
در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک ، اما آیا باز برمی گردی ؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد چه شبی بود و چه روزی افسوس با شبان رازی بود روزها شوری داشت ما پرستوها را از سر شاخه به بانگ هی ، هی می پراندیم در آغوش فضا ما قناریها را از درون قفس سرد رها می کردیم آرزو می کردم دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را من...
-
این روزها....
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 10:27
این روزها دیگر کسی نیست تا برایش از ت ن ه ا ی ی ها ی م بگویم. . این روز ها چ ش ما ن من همیشه م ه م ا ن ناخوانده دارد. این روز ها د ل من خیلی م ی گ ی ر د .... این روزها..... این روز ها فقط به ت ن ه ا ی ی ی گ و ر می اندیشم.... ک ا ش ... بودم...! بودی...! بود...!!(چه خیال خامی!) حالا...من ماندم و ت یز ی تی غ .... ک ا ش...
-
ما....
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:44
تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم اما...نه! گاهی از تب هیجان ها بی تاب میشدیم گاهی که قلب هامان می کوفت سهمگین دست تو بود و دست من-این دوستان پاک- کز شوق سر به دامان هم میگذاشتند و ز این پل بزرگ پیوند دست ها دلهای ما به خلوت هم راه داشتند یک بار نیز یادت اگر باشد وقتی تو راهی سفری بودی یک لحظه وای تنها...
-
من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:43
امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی وقتی اولین سلام نخستین دیدار ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه و با صداقتی شاعرانه...
-
ناله ی اشک مرا گوش خدا می شنود.....
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:41
مدتی هست نگاهم به تماشای خداست مدتی هست امیدم به خداوندی اوست ناله ی اشک مرا گوش خدا می شنود شاید این قفل دروغین که به بغضم زده ام با سر نیشترخاطره ای باز شود شاید این گریه آرام فغانی بشود نیمه شبی مرغ جانم هوس رنگ پریدن دارد ومن بندی رویای زمین قفسی جنس قناعت برو ساخته ام به دلم می گویم قفسم کم رمق است شاید این دخمه...
-
ک نفر هست...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:39
یک نفر هست که از پنجرهها نرم و آهسته مرا میخواند گرمی لهجه بارانی او تا ابد توی دلم میماند یک نفر هست که در پرده شب طرح لبخند سپیدش پیداست مثل لحظات خوش کودکیام پر ز عطر نفس شببوهاست یک نفر هست که چون چلچلهها روز و شب شیفته پرواز است توی چشمش چمنی از احساس توی دستش سبد آواز است یک نفر هست که یادش هر روز چون...
-
بدان ای دوست
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 21:38
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست این سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست من درتو گم گشتم مرا در خود صدا می زن تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من سردی مکن با این چنین آتش به جان ، ای دوست گفتی بخوان – خواندم – گرچه گوش نسپردی حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست من قانعم آن بخت...
-
سماور (تقدیم به تو)
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:40
این سماور جوش است پس چرا میگفتی دیگر این خاموش است؟ باز لبخند بزن قوری قلبت را زودتر بند بزن توی آن مهربانی دَم کن بعد بگذار که آرام آرام چایِ تو دم بکشد شعلهاش را کم کن دستهایت سینی نقرهی نور اشکهایم استکانهای بلور کاش استکانهایم را توی سینی خودت میچیدی کاشکی اشک مرا میدیدی خندههایت قند است چای هم آماده است...
-
کویر
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:39
کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها، قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد و او را...
-
نام تو
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:38
وقتی نگاهت دم از جدایی می زند به خاطر بیاور که : عشق با دو هجای صامت پایانیش ، تنها یک بخش است باید ببینمت ! چرا که روی نوار قلبی ام پیوسته نام تو بود و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . . تو را تجویز کرده است ! ! ! بیا ، تا دیر نشده . قلب مهربانت مثلثی را می ماند در دریای عشق مرا در خود کشیده برمودای من ! ! ! لبخند می...
-
بی قرار...!
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:37
وقتی که تنها بهانه دل تنهایم تو هستی چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی که اشکهایم برای عشق تو جاری می شود چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی دل بیقرارم تنها با تو آرام می گیرد چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی که آسمان دلم برای تو و دوری از تو هر دم می بارد چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی تنها آرزویم در کنار تو بودن است چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی تنها...
-
از خدا هم...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:11
سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم آخر از این همه دلگیری و غم می میرم پرم از رنج و شکستن، دل خوش سیری چند ؟ دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه روزگاریست که...
-
کاش بودی...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:10
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود ... کاش بودی تا نگاه خسته ی من بی خبر از موج و دریاها نبود... کاش بودی تا دو دست عاشقم غافل از لمس گل مینا نبود... کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پر سوز پرسرما نبود... کاش بودی تا فقط باور کنی بعدتو این زندگی زیبا نبود...
-
واژه
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 20:09
تمام ماجرای من سه واژه شد برای تو سه واژه جدا ، جدا من و ... شب و ... هوای تو ...
-
امروز چه دلتنگم....
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 08:37
دوباره آمدی خود را نشان دادی و دلتنگمان کردی و رفتی، دوباره شدم مانند زنبق بعد از باران، این روزها که مانند فواره خودم را تکرار می کنم. چسبیدم به این آهنگ: امروز چه دلتنگم امروز چه دلتنگم مثل من که مثل من گم ترانه کم رنگم امروز چه دلتنگم خاکستری ام انگار همخاطره زنبق یه لحظه پس از رگبار امروز چه دلتنگم از جنس تکاپوی...
-
در میان من و تو فا صله ها ست...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 08:36
گاه می اندیشم ، _می توانی تو به لبخندی این فاصله را بر داری ! تو توانایی بخشش داری . دستهای تو توانایی آن را دارد؛ _که مرا ، زندگانی بخشد. چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا ، سطربرجسته ای از زندگی من هستی. دفتر عمر مرا، با وجود تو شکوهی دیگر ، رونقی دیگر هست. می توانی تو به من ، زندگانی...
-
این تویی که از منی...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 08:33
دوباره خودت را نشان دادی ای سزاوار بودن....ای سزاوار ماندن..... خودت را نشان دادی که نسیمی....که صبا را همیشه خوش خبری.....خودت را نشان دادی که آبی تر از آبی و لطیف تر از ابر های رها.... خودت را که می شود لایق تمام گذشتن ها خواندت...گذشتن از تمام گذشتنی ها...... گذشتن از نا گذشتنی ها.......خودت را نشان دادی که صمیمی...