دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

هیچ روزی تکرار نمیشود

متن هیچ روزی تکرار نمى شود هیچ شب... | زیبا متن
هیچ روزی تکرار نمیشود
هیچ شبی، دقیقاً مثل شب پیش نیست
هیچ بوسه‌ای، مثل بوسه‌ی قبل نیست!
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
روزها ، همه زودگذرند...
چرا ترس؟
این همه اندوه بی‌دلیل برای چیست؟
هیچ چیزی همیشگی نیست...
فردا که بیاید، امروز فراموش شده است.
"ویسواوا‌ شیمبورسکا"

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟

شعر کامل باعث خوشحالی جان غمین من کجاست | زندگینامه وحشی بافقی | عکس نوشته


این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست
آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست

جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست

ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین
رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست

دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست

محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا
مایه عیش دل اندوهگین من کجاست
"وحشی بافقی"

مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت

این جوش که از میکده برخاست چه جوش است - ادبستان شعر پارسی

مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت

نهایت همه دلها به پیش اوست هدایت


چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن

میان ختم نبوت فتاده است و ولایت


ازوست بر همه جانها فروغ و تاب تجلی

ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت


روان او ز تصور گذشته است و تفکر

عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت


علوم او ز طریق تجلی است و تدلی

نه از طریقه ی عقل است و بحث و نقل روایت


دلی که عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست

چو ذات پاک قدیم است بیکران و نهایت


زهی ظهور و زهی جلوه گاه مظهر جامع

زهی سریر و زهی پادشاه و ملک و ولایت


بود ز اسم و ز رسم و ز نعت و وصف مجرد

برون ز عالم مدحست و ذم و شکر و شکایت


ز بس که مغربی با دوست گشته است مصاحب

صفات دوست در او کرده است جمله سرایت

"شمس مغربی"

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار - عکس ویسگون

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستانِ تو را می خرند با دینار

نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار

به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

"فاضل نظری"

چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو

Harf_del Instagram posts (photos and videos) - Picuki.com

سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی دل و مست می کنی
روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه ای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمه ای بیار خوش تا بروند ناخوشان

خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بی خبرست عاقل از لذت عیش بیهشان

سوختگان عشق را دود به سقف می رود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان

رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت
دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان

تیغ به خفیه می خورم آه نهفته می کنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان

چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همی برد کشان

من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده ام
موی سپید می کند چشم سیاه اکدشان

بوی بهشت می دهد ما به عذاب در گرو
آب حیات می رود ما تن خویشتن کشان

باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا
چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان