دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت

این جوش که از میکده برخاست چه جوش است - ادبستان شعر پارسی

مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت

نهایت همه دلها به پیش اوست هدایت


چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن

میان ختم نبوت فتاده است و ولایت


ازوست بر همه جانها فروغ و تاب تجلی

ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت


روان او ز تصور گذشته است و تفکر

عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت


علوم او ز طریق تجلی است و تدلی

نه از طریقه ی عقل است و بحث و نقل روایت


دلی که عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست

چو ذات پاک قدیم است بیکران و نهایت


زهی ظهور و زهی جلوه گاه مظهر جامع

زهی سریر و زهی پادشاه و ملک و ولایت


بود ز اسم و ز رسم و ز نعت و وصف مجرد

برون ز عالم مدحست و ذم و شکر و شکایت


ز بس که مغربی با دوست گشته است مصاحب

صفات دوست در او کرده است جمله سرایت

"شمس مغربی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد