دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا از امیر خسرو دهلوی - مجله اینترنتی  چارگوشه

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا


سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا


ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا


دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم

مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا


نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا


دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت

زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا


می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست

پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا


حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

"امیرخسرو دهلوی"

در سرم عشق تو سودایی خوش است

Image result for در سرم عشق تو سودایی خوش است

در سرم عشق تو سودایی خوش است

در دلم شوقت تمنایی خوش است


ناله و فریاد من هر نیم‌شب

بر در وصلت تقاضایی خوش است


تا نپنداری که بی‌روی خوشت

در همه عالم مرا جایی خوش است


با سگان گشتن مرا هر شب به روز

بر سر کویت تماشایی خوش است


گرچه می‌کاهد غم تو جان من

یاد رویت راحت افزایی خوش است


در دلم بنگر، که از یاد رخت

بوستان و باغ و صحرایی خوش است


تا عراقی والهٔ روی تو شد

در میان خلق رسوایی خوش است


"فخرالدین عراقی"

ای درد دهنده‌ام دوا ده

Image result for ای درد دهنده ام دوا ده

ای درد دهنده‌ام دوا ده

تاریک مکن جهان، ضیا ده


درد تو دواست و دل ضریرست

آن چشم ضریر را صفا ده


نومید همی شود بهر غم

نومید شونده را رجا ده


هر دیده که بهر تو بگرید

کحلش کش و نور مصطفی ده


شکرش ده، وانگهیش نعمت

صبرش ده، وانگهش بلا ده


گر جان ز جهان وفا ندارد

از رحمت خویششان وفا ده


خوی تو خوش است، هم خوشی بخش

کار تو عطاست، هم عطا ده


آن نی که دم تو خورد روزی

بازش ز دم خوشت نواده


این قفل تو کردهٔ برین دل

بفرست کلید و دلگشا ده


کس طاقت خشم تو ندارد

این خشم ببر عوض رضا ده


غم منکر بس نکیر آمد

زومان بستان به آشنا ده


رحم آر برین فغان و تشنیع

ورنه کنمش قرین ترجیع


چون باخبری ز هر فغانی

زین حالت آتشین، امانی


مهمان من آمدست اندوه

خون ریز و درشت میهمانی


یک لقمه کند هزار جان را

کی داو، دهد به نیم جانی


هر سیلی او چو ذوالفقاری

هر نکتهٔ او یکی سنانی


زو تلخ شده دهان دریا

چون تلخ شد آنچنان دهانی؟!


دریاچه بود؟! که از نهیبش

پوشید کبود، آسمانی


ماییم سرشتهٔ نوازش

پروردهٔ نازنین جهانی


خو کرده به سلسبیل و تسنیم

با ساقی چون شکرستانی


با جمع شکر لبان رقاص

هر لحظه عروسیی و خوانی


این عیش و طرب دریغ باشد

کاشفته شود به امتحانی


حیفست که مجلس لطیفان

ناخوش شود از چنین گرانی


ترجیع سوم رسید یارا

هم بر سر عیش آر ما را


در چاه فتاد دل، برآرش

بیچاره و منتظر مدارش


ور وعده دهیش تا به فردا

امروز بسوزد این شرارش


بخشای برین اسیر هجران

بر جان ضعیف بی‌قرارش


هرچند که ظالمست و مجرم

مظلوم و شکسته دل شمارش


گشتست چو لاله غرقهٔ خون

گشتست چو زعفران عذارش


خواهد که به پیش تو بمیرد

اینست همیشه کسب و کارش


یاری دگری کجا پسندد

آن را که خدا به دست یارش؟


آن را که بخواندهٔ تو روزی

مسپار بدست روزگارش


هرچند به زیر کوه غم ماند

اندیشهٔ تست یار غارش


امسال چو ماه می‌گدازد

می‌آید یاد وصل پارش


راهی بگشا درین بیابان

ماهی بنما درین غبارش


گر شرح کنم تمام پیغام

می‌مانم از شراب و از جام