دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ساعت‌ساز پیر

دنیای متفاوت - شاید ساعت ساز پیر می فهمید! حال که زمان... | Facebook

شاید ساعت‌ساز پیر می‌فهمید،

حالا که زمان برای

هیچ‌کسی خوب نمی‌گذرد،

کسی ساعتش را برای ترمیم نمی‌آورد،

اما او زن و بچه‌ی گرسنه داشت و بیرون شدن از خانه به امید لقمه‌‌نانی حلال،

تنها کاری بود که می‌توانست در جنگ علیه «اپیدمی گرسنگی» انجام دهد.

وقتی از کنارش رد می‌شدم،

مانند تک‌درخت پیرِ خمیده‌یی که در ساحلی از ریگ خشکیده است،

به فکر فرو رفته بود.

چهره‌ی فقرآلود،

چشمان ناامید و سکوت استخوان‌سوزش نشان می‌داد،

مردی که سال‌ها «ساعت‌های ایستاده‌»ی دیگران را به حرکت درمی‌آورد،

حالا زمان برای خودش به گونه‌ی مرگ‌باری توقف کرده است.

کابل؛
کرونا؛
قرنطینه؛
فقر....

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:32 ب.ظ

به وُسعتِ یلدا




ای مهربان! که جاذبه دارد صدای تو

امشب پرنده می وزد از چشمهای تو !



امشب حوالیِ تو مه آلود و مبهم است

امشب شکفته در دلِ باران، هوای تو



چون ذرّه در هوای نگاهت معلّقند

گنجشک های گمشده از کهربای تو !



گفتم که روبروی تو آهندلی کنم

امّا نمی گُذارد این دلِ آهنرُبای تو



گرچه تمامِ آینه ها صاف و صادقند

چیزی برای عرضه ندارند جای تو



شبنم به روی تک تکِ گلها نشسته است

پیداست در حوالیِ من ردِّ پای تو



امشب،شبی به وُسعتِ یلداست، خوبِ من

مانندِ قصه هاست شبِ باصفای تو !



#یدالله_گودرزی (شهاب)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد