دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ای مردمان بگویید آرام جان من کو


ای مردمان بگویید آرام جان من کو راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان

ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم

در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

زیدینی عشقاً زیدینی یا احلی نوبات جنونی

زیدینى عشقا .. نزار | Historical figures, Male sketch, Poems

زیدینی عشقاً زیدینی یا احلی نوبات جنونی

زیدینی غرقاً یا سیدتی اِن البحر ینادینی

زیدینی موتا علی الموت اذا یقتلنی یحیینی

یا احلی امرأةً بین النساء الکون احبینی

یا من احببتک حتی احترق الحب احبینی

یا من احببتک حتی احترق الحب احبینی

ان کنت تریدین السُکنی، اسکنتک فی ضوء عیونی

حبک خارطتی، ما عادت خارطة العالم تعنینی

انا اقدم عاصمة للحزن، و جرحی نقش الفرعونی

وجعی یمتد کسرب الحمام من البیروت الی الصینی

عصفورة قلبی ، نیسانی

یا رمل البحر، و روح الروح و یا غابات زیتونی

یا طعم الثلج و طعم النار و نکهة شکی و یقینی

اشعر بالخوف من المجهول فاوینی

اشعر بالخوف من الظلماء فضمینی

اشعر بالبرد فغطینی

فضلی جنبی و اغنی لی

فانا من بدأ التکوینی ابحث عن وطنٍ لجبینی

عن حب امرأةٍ یاخُذُنی لحدود الشمس و یرمینی

نوّارة عمری مروحتی قندیلی بوح بساتینی

مدی لی جسرا من رائحة اللیمونی

و ضعینی مشطا عاجیا فی عتمة شعرک فانسینی

من اجلک اعتقت نسائی

و ترکت التاریخ ورائی

-------------------------------

بیافزا عشقم را

افزون کن

ای زیباترین تب های دیوانگی  ام


 بیش تر

غرقم کن بانوی من،

که دریا مرا می خواند


مرگی بر مرگم افزون کن

که شهادت زنده ام می کند


ای زیباترین زنان

مرا دوست بدار


تو را

 به گونه ای عاشق بودم

که عشق اتش گرفت


می خواهی سکنی گزینی

تورا در روشنای چشمانم جای می دهم


عشقت  جهان من است. 

مرا به جهانی غیر تو نیازی نیست


من قدیمی ترین پایتخت غم جهانم

 وزخم هایم دیوار نگاره های از عهد فرعون است


و دردم  امتداد مهاجرت کبوتران است

ازبیروت تا چین


گنجشکک دل من

اردیبهشت من


ای ساحل ،

ای جان جان،

ای جنگل های زیتون


ای طعم یخ و ای  آتش،

ای عطر شک و یقینم


می ترسم

از ناشناخته ها 

، پناهم بده


می ترسم از تاریکی

، در آغوشم بگیر


سردم شده است

مرا بپوشان


کنارم بمان و برایم ترانه بخوان


که من از ابتدای خلقتم به دنبال وطنی بودم تا بر آن آرام گیرم


با عشق بانویی، که مرا تا  خورشید  ببرد

و رها یم کند


روشنای زندگی من

  فانوس پر نورم،

راحتی باغ و بوستانم


امتداد بده برایم

 پلی از عطر لیمو


مرا شانه ی عاج تر تاریکی موهایت قرار بده

وبعد فراموشم کن آنجا


برای تو همه ی زن هایم را آزاد ساختم!!!


و تاریخ را پشت سرم گذاشته ام


و شناسنامه ام را باطل ساختم


و تمام رگ هایم را بریدم


بر عشق من بیافزا، افزون کن


نزار قبانی

خوش بحالت


شبیه مه شده بودی.

شبیه مه شده بودی


نه میشد در آغوشت گرفت

و نه آنسوی تو را دید

تنها میشد در تو گم شد

که شدم...


دلم که برایت تنگ می شود...

رو می کنم به کاکتوس کنار تاقچه...

کاکتوس به نظرم شکل توست...

بامزه و وحشتناک

با همان تیغ های کمی احساساتم را می خراشد...

ولی من می خندم...


به صدایت که معتاد شدم

رفتی...حالا هر روز

خاطره تزریق میکنم...


خوش بحالت

پیش خودت هستی...



"رویا شاه حسین زاده"