دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو جهانِ موازیِ منی


شهاب_گودرزی Instagram posts - Gramho.com

تو جهانِ موازیِ  منی


در چهره ات ماه

در گوشهایت حلقه های زحل

و در سینه ات

کهکشانهای راهِ شیری!

#دکتر_شهاب_گودرزی

تا ممکن است گوشه گرفتن ز مردمان

ابوسعید_ابوالخیر Instagram posts - Gramho.com


قطع نظر چگونه ز جانان کند، کسی؟

از ماه مصر آینه پنهان کند، کسی

در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست

چون شور حشر را به نمکدان کند، کسی؟

کوته زبان خامه و مکتوب تنگ ظرف

اظهار شوق خود به چه عنوان کند، کسی؟

واصل توان به بحر ازین جویبار شد

با تیغ چون مضایقه در جان کند، کسی؟

دردی است درد عشق ز جان خوشگوارتر

این درد را برای چه درمان کند، کسی؟

بستن نظر ز تازه خطان بی بصیرتی است

چون در بهار پشت به بستان کند، کسی؟

تا ممکن است گوشه گرفتن ز مردمان

اوراق عمر را چه پریشان کند، کسی؟

در حفظ عشق، پرده ناموس عاجزست

چون ماه را نهفته به دامان کند، کسی؟

در شوره زار، تخم ندامت ثمر دهد

افتادگی چرا به خسیسان کند کسی؟

عمر دوباره یافت زلیخا ز ماه مصر

اوقات به که صرف عزیزان کند، کسی

تا می توان ز تیغ شهادت حیات یافت

لب تر چرا به چشمه حیوان کند، کسی؟

تا می توان شدن هدف سنگ کودکان

از شهر رو چرا به بیابان کند، کسی؟

در تنگنای جسم زند دل چه دست و پا؟

در عرصه تنور چه طوفان کند، کسی؟

با خلق حرف سخت زدن از جنون بود

اطفال را چه سنگ به دامان کند، کسی؟

یوسف شنیده ای که ز اخوان چها کشید

صائب چه اعتماد به اخوان کنند، کسی؟

نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن


عکس_هنری hashtag on Instagram • Photos and Videos HayKo.TV

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن

گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد

نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن

هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم

لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم

روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن

که می‌گوید به بالای تو ماند سرو بستانی

بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن

چنانت دوست می‌دارم که وصلم دل نمی‌خواهد

کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن

مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی

محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن

نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را

ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن

شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران

ز دست خواب می‌کردم کنون از دست ناخفتن

گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی

تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن

می خواهم بمیرم

چرا انسان‌ها به مرگ خود فکر نمی‌کنند ؛ یک احتمال - همشهری آنلاین

می خواهم بمیرم

نه اینکه قلبم از کار بایستد
و تنم سرد شود
و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم
نه اینکه دیگر هیچ صدائی به گوشم نرسد
و هیچ خورشیدی بر من نتابد
و از دیدن ماه و ستارگان
کور باشم
می خواهم به مرگی کاملا غیر فادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روئیدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می خواهم نیست شوم
تا در دنیای دیگری ظاهر شوم
دنیایی که هنوز آن را ننامیده ایم
دنیایی که مزه ی آن را کاملا نچشیده ایم
دنیائی شبیه عالم خیال
که در آن همه چیز عادی باشد
جز وحشت از نیستی
جز درماندگی
جز تنهائی

"بیژن جلالی"

به سوی ابدیت

لاشه های چندین کشتی که به جای دریا در بیابان پیدا شدند! - الی گشت

همانطور که رود
در بین قلوه سنگ های کناره اش
خاشاک را ساعت ها می رقصاند
ولی آهسته و بی اعتنا
او را به سوی مسیر تند و سهمگین خود می کشاند
همانطور ما در کرانه های زمان
ساعتی می گردیم
و بر امیدی چند تکیه می زنیم
ولی سرنوشتی اجتناب ناپذیر
ما را به سوی مسیر تند و سهمگین جهان
می کشاند
و در افقی بی انتها
به سوی ابدیت رهسپار
می شویم

"بیژن جلالی"