دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

Image result for ‫تو آبی و من آتش‬‎
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
زکویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
از این ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

"هوشنگ ابتهاج"

حیرانی

Image result for ‫حیرانم‬‎
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

"قیصر امین پور"

یاد تو مربعی ست محو و لرزان

Image result for ‫وقتی دلتنگم به تو می اندیشم‬‎
وقتی دلتنگم
به تو می اندیشم
یاد تو مربعی ست محو و لرزان
در زمینه ی خاکستری روشن
در این مربع ها
من با بهم زدن پلک هایم
گذشته را نقاشی می کنم
بین من و تو
غبار و دیوار است
به سحر این مربع ها
من از دیوار می گذرم
در رسیدن به تو
تنها راه گذشتن است..
باید چراغ رنگ به دست بگیرم
و در خاکستری هایم
به دنبال تو بگردم
ای کاش
ای کاش
می توانستم یک قطره بیشتر
با سرخ نقاشی کنم
...



" محمد ابراهیم جعفری "

آدمها تنهایند!....

Image result for vazirizadeh
کودکی‌ام را سنجاق کرده ام
به... جوانی‌ام
و دوچرخه سبزم آن پایین صفحه
مدام تاب می‌خورد!
من آویزانم... از یک دست
به یای آخر تنهایی
که همه کودکی از آن ترسیدم
دروغ می‌گفتند !
روزگار پیرمان نمی‌کند
آدمها تنهایند!....
بشمار... تو روزهای تقویم را
من موهای سپیدم را  !
یکی از همین روزها دست می‌کشم
از تنهایی... و سقوط می‌کنم
از آن بالا....
و می‌پرم روی دوچرخه‌ی هفت سالگی‌ام 
من کوچک نمی‌شوم ...
دور می‌شوم !


" لیلا مومن پور"

حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است

Image result for ‫بگو مگو‬‎
اگر چه از غم دوری من و تو دلتنگیم
ولی به محضِ رسیدن، دوباره می جنگیم !

به جای آینه بودن ، چرا عزیز دلم
میان ِ جامِ بلورین یکدگر سنگیم؟!

جهانِ تلخِ تو تنها دو رنگ دارد و بس
میان معرکه چون مُهره های شَترنگیم!


مگر سفاهتِ تیمور لنگ را داریم
که در طریق ِنفسگیر عشق می لنگیم؟!

حکایت ِمن و تو یک حدیث تکراری است
که مثل سازِ بدآهنگ، ناهماهنگیم!

"یدالله گودرزی"