دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

Image result for ‫تو آبی و من آتش‬‎
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
زکویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
از این ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

"هوشنگ ابتهاج"

نظرات 1 + ارسال نظر
رحمانی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 09:51 ق.ظ http://kosara.parsiblog.com/

آرمان ما غاری بود

برای زیستن

برای گریستن

غاری که دیوارهای بلند داشته باشد

برای کِشیدنِ نقاشی های عاشقانه

غاری از قندیل های بلورین

که مثل چلچراغ بدرخشند

و سایه های آتش

بازیگرانِ نمایشهای شبانه اش باشند!



غاری که به اندازه ی تنهایی ما جا داشته باشد

با چشم اندازی به جنگل و دریا

غاری برای کفترانِ چاهی

غاری برای تنهایی و گریز از تنهایی

غاری چنان که می خواهی !



آرمانِ ما غاری است

برای ترانه هایمان

عاشقانه هایمان !



دکتر یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد