دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

Image result for ‫ای خوبتر از لیلی‬‎

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم

حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم

عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد

تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا

گر جان برود شاید من زنده به جانانم

نظاره کن در آینه خود را، حبیب من


Image result for ‫نظاره کن در آینه خود را حبیب من‬‎

نظاره کن در آینه خود را، حبیب من

اما بشرط آنکه نگردی رقیب من

من از وطن جدا و دل من ز من جدا

آگاه نیست یار ز حال غریب من

زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان

مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من

تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش

گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟

آزرده شد هلالی و آن گل نگفت هیچ:

تا کی جفای خار کشد عندلیب من؟

من از قیدت نمی‌خواهم رهایی

Image result for ‫من از قیدت نمی خواهم رهایی‬‎

گرم راحت رسانی ور گزایی

محبت بر محبت می‌فزایی

به شمشیر از تو بیگانه نگردم

که هست از دیرگه باز آشنایی

همه مرغان خلاص از بند خواهند

من از قیدت نمی‌خواهم رهایی

عقوبت هرچ از آن دشوارتر نیست

بر آنم صبر هست الا جدایی

اگر بیگانگان تشریف بخشند

هنوز از دوستان خوشتر گدایی

منم جانا و جانی بر لب از شوق

بده گر بوسه‌ای داری بهایی

کسانی عیب ما بینند و گویند

که روحانی ندانند از هوایی

جمیع پارسایان گو بدانند

که سعدی توبه کرد از پارسایی

چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس

نمی‌ترسم که از زهد ریایی

آرمانِ ما غاری است

Image result for ‫عاشقانه ها‬‎
آرمان ما غاری بود

برای زیستن

برای گریستن

غاری که دیوارهای بلند داشته باشد

برای کِشیدنِ نقاشی های عاشقانه

غاری از قندیل های بلورین

که مثل چلچراغ بدرخشند

و سایه های آتش

بازیگرانِ نمایشهای شبانه اش باشند!



غاری که به اندازه ی تنهایی ما جا داشته باشد

با چشم اندازی به جنگل و دریا

غاری برای کفترانِ چاهی

غاری برای تنهایی و گریز از تنهایی

غاری چنان که می خواهی !



آرمانِ ما غاری است

برای ترانه هایمان

عاشقانه هایمان !



"دکتر یدالله گودرزی"

تو بازیگر خواب هایم هستی

Image result for ‫در امتداد شب خیالت رنگ میگیرد‬‎
در امتداد شب...
خیالت رنگ میگیرد؛
تو بازیگر خواب هایم هستی؛
و من چه بی تاب خوابیدنم

لیلا مقربی