دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم

Image result for ‫زیبایی چشمانِ تو‬‎
زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست

این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست


آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش

در معرض ِ چشمانِ تو پیداشدنی نیست


از چارطرف ظلمتِ موی تو وزیده است

این یک شبِ محض است که فرداشدنی نیست


پلکی بزن ای ماه که عُشّاق بریدند

این پنجره ی بسته چرا واشدنی نیست؟!


نیلوفرِ این حنجره در خویش تپیده است

این بُغضِ گلوگیر شکوفاشدنی نیست


ای کاش که آن وعده ی دیرینه بیاید

این آرزوی سوخته امّا شدنی نیست


« ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم»

این گمشده در گمشده پیداشدنی نیست…!


"یدالله گودرزی"

مرا دردیست دور از تو، که نزد تست درمانش

Image result for ‫مرا دردیست دور از تو، که نزد توست درمانش‬‎

ز دل جــانا، غــم عشقت رهــا کــردن توان؟ نتوان

ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

 

اگــر صدبــار هر روز برانی از بر خویشـم

شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان

 

مرا دردیست دور از تو، که نزد تست درمانش

بگویـی تـو چنین دردی دوا کـردن توان؟ نتوان

 

دریغــا، رفت عمــر من، ندیدم یـک نفس رویــت

کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان

 

رسید از غم بلب جانم، رخت بنما و جان بستـان

که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان

 

عراقــی گـر بدرگاهــت طفیــل عاشقـان آیــد

در خود را بروی او فراز کردن توان؟ نتوان

 

"فخرالدین عراقی"

چه خوب که یافتمت...

Image result for ‫چه خوب که یافتمت‬‎

دیروز وقتی کنارت بودم

احساس پرنده ای را داشتم که در کنار آدم ها

امنیتی وصف ناپذیر داشت!

احساس گلی را که چیده نشد

و جاماند از گلفروشی ها و گلدان های بلورین

حس می کردم درختی خوشبختم

که جاده، دیگر از او عبور نخواهد کرد

و گاه خودم را رودی آزاد می دیدم

بی هیچ  سد و معبری...

 

دیروز وقتی کنارت بودم 

چون جشنِ روزهایِ استقلال،

احساس شادمانی می کردم!

چون بزرگداشت سربازی ملی، احساس غرور

و طالع ام به شکلی ستودنی 

داشت رقم می خورد 

  

چه خوب که یافتمت

دیروز احساس آدمی را داشتم 

که حالا،  آدمیان را دوست دارد

و عشق بی آنکه بفهمم 

اندوه و تنهایی ام را

سرزنش کنان

به دور دست ها فرستاده بود.

 

"حمید جدیدی"

حس آمیزی

Image result for ‫صدایت را می نوشم‬‎
تو را با دستهایم می بینم،
با لبانم می بویم
و با چشم هایم می چِشَم !
هر روز صبح
صدایت را می نوشم
و نگاهت را می شنوم !
تو رساترین
و زیباترین حس آمیزیِ منی !

"یدالله گودرزی"

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

Image result for ‫عمرم گذشت و توام در سری هنوز‬‎
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمامی خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز

"حسین منزوی"