ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ز دل جــانا، غــم عشقت رهــا کــردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگــر صدبــار هر روز برانی از بر خویشـم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردیست دور از تو، که نزد تست درمانش
بگویـی تـو چنین دردی دوا کـردن توان؟ نتوان
دریغــا، رفت عمــر من، ندیدم یـک نفس رویــت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم بلب جانم، رخت بنما و جان بستـان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
عراقــی گـر بدرگاهــت طفیــل عاشقـان آیــد
در خود را بروی او فراز کردن توان؟ نتوان
"فخرالدین عراقی"
زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست*
این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست
آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش
در معرض ِ چشمانِ تو پیداشدنی نیست
از چارطرف ظلمتِ موی تو وزیده است
این یک شبِ محض است که فرداشدنی نیست
پلکی بزن ای ماه که عُشّاق بریدند
این پنجره ی بسته چرا واشدنی نیست؟!
نیلوفرِ این حنجره در خویش تپیده است
این بُغضِ گلوگیر شکوفاشدنی نیست
ای کاش که آن وعده ی دیرینه بیاید
این آرزوی سوخته امّا شدنی نیست
« ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم»
این گمشده در گمشده پیداشدنی نیست…!
یدالله گودرزی