دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است...

Image result for ‫کاش می شد مُرد‬‎

انگار مدتی ست که احساس می کنم

خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام

احساس می کنم که کمی دیر است

دیگر نمی توانم

هر وقت خواستم

در بیست سالگی متولد شوم

انگار

فرصت برای حادثه از دست رفته است...

از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند

 

فرصت برای حرف زیاد است

اما

اما اگر گریسته باشی...

آه...

مردن چقدر حوصله می خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی

 

انگار، این سال ها که می گذرد

چندان که لازم است... دیوانه نیستم

احساس می کنم پس از مرگ

عاقبت یک روز

دیوانه می شوم!

شاید برای حادثه باید

گاهی کمی عجیب تر از این باشم

 

با این همه تفاوت

احساس می کنم که کمی بی تفاوتی... بد نیست

حس می کنم که انگار

نامم کمی کج است

و نام خانوادگی ام، نیز

از این هوای سربی خسته ست

ای کاش

آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم

آنجا که  یک کودک غربه

با چشم های کودکی من نشسته است

 

از دور

لبخند او چقدر شبیه من است!

 

آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!

این روزها که جرئت دیوانگی کم است

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم

بگذار...

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است...

 

قیصر امین پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد