دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

می جویمت ، به نام و نشانی که نیستی!

Image result for ‫می جویمت ، به نام و نشانی که نیستی!‬‎
می جویمت ، به نام و نشانی که نیستی!
دیرآشنای من ، تو همانی که نیستی!

نزدیکتر ز تو به توام، این عجب که تو
دور از منی و خویش ندانی که نیستی!

می جویمت به باغ خیال و گمان و وهم
در کوچه های دل، به گمانی که نیستی!

شبگرد کوچه های خیالم، به جستجو
آیم به آن محل و نشانی که نیستی!

طبع غزلسرایی من لال می شود 
در بین واژه ها و بیانی که نیستی!

سرشارم از خیال سرودن، اگر چه باز 
تو باعث همین هیجانی که نیستی!

احوال من نپرس ، که اقرار می کنم !
"حالم بد است مثل زمانی که نیستی"
شاعر؟؟؟

اول از خوبی ، خطابم می کند...

Image result for ‫اول از خوبی ، خطابم می کند‬‎
اول از خوبی ، خطابم می کند
بعد با یک "نه " جوابم می کند !

جُرعه جُرعه جُرعه می بخشد به من
مست می سازَد ، شرابم می کند

خشت خشتِ جان من در دستِ اوست
زیرِ پای خود خرابم می کند

قطره ، قطره ،آبرویم می بَرَد
از خجالت گاه آبم می کند

تا که گیسو می سپارَد دستِ باد
مو به مو دارد عذابم می کند

پرسشی همواره در ذهن ِ من است
می رود یا کامیابم می کند؟!

کاش می دانستم این حوّاصفت
داخلِ آدم حسابم می کند !

باغبانِ کاشیِ روح ِ من است !
می بَرَد قمصر ، گلابم می کند

شب ، حضورِ مبهمِ گیسوی اوست
بر مدارِ شب، شهابم می کند

عاقبت با تابشِ چشمانِ خویش
ذرّه ، ذرّه، آفتابم می کند !

"دکتر یدالله گودرزی"

دوستش داشته باشی

Image result for ‫دوستش داشته باشی‬‎

دوستش داشته باشی

و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
می‌خواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسان‌تری بروم

و تو
عاشقش نکنی
او برود

مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی می‌دیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه می‌کنم ؟

و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟

افشین یداللهی

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

Image result for ‫باران غروب ماه اتوبوسی که ممکن است‬‎

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

 

"نجمه زارع"

میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست

Image result for ‫میان خورشید های همیشه زیبایی تو لنگری ست‬‎

میان خورشید های همیشه

زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند 
نگاهت 
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند
که فردا 
روز دیگری ست -آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم 
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم 
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود 
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که فردا 
روز دیگری ست 

"احمد شاملو"