بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
وگرنه حتما در آنها غرق می شدم سیاه نیست وگرنه حتما درآنها به خواب می رفتم سبز نیست وگرنه حتما در آنها گم می شدم اما نه دوست دارم غرق شوم نه به خواب بروم نه گم شوم من دوست دارم هر صبح قله ای تازه از چشم هایت را فتح کنم و هر غروب جرعه ای از آنها بنوشم بانوی چشم قهوه ای من..!