دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

صدای دوست داشتنی تو

Image result for ‫دوست‬‎

صدای دوست داشتنی تو را

روی دیوار هولناک شبم نقاشی کردم
نام دوست داشتنی تو
سوسن سپیدی است از ساحل دریایمان
و موجی است بیدار
که بر روی شن های بی خوابی دیر هنگامش چشم به راه است
چشم به راه شهسوار ماه که از میان ابرها می آید
صدای دوست داشتنی تو را نقاشی کردم
و نام دوست داشتنی تو
غنچه ای از جنس نسیم است که می درخشد
در دوزخ صحرای انزوا و شب هولناک من

معین بسیسو شاعر فلسطینی 
مترجم : زهرا ابومعاش 

بهار چشم های تو بود

Image result for ‫نقاشی زمستان‬‎

بهار

چشم های تو بود

پلک می زدی شکوفه میریخت

حالا انگار

روی زمستان گیر کرده است

سوزن فصل ها


"رضا کاظمی"

دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

Image result for ‫دلم انگار فقط یاد کسی افتاده‬‎

نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده

دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

 

غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدر

که به اقیانوس انگار خسی افتاده

 

از همان روز خداحافظی پاییزی

به دهان غزلم طعم گسی افتاده

 

آخرین برگم در دست درختی در باد

که اگر زود به دادش نرسی، افتاده

 

گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانم

مثل شیری که به چنگ قفسی افتاده


"سجاد رشیدی پور"

آنقدر خسته ام که می خواهم به خوابی گران بروم

Image result for ‫خواب ابدی‬‎
آنقدر خسته ام که می خواهم به خوابی گران بروم
جایی در دور دست، جایی در خلوت
تا صدای هیچ جنبنده ای بیدارم نسازد
و درروزگارانی دور از خواب برخیزم
آنقدر دور که زبان کسی را نفهمم
من زخمیِ سوء تفاهم ها، از تفسیرها خسته ام
چشم در چشم با زبانِ اشاره سخن خواهم گفت
گوش را رها خواهم ساخت، با دست هایم عاشق خواهم شد
من اسباب ریا را دور خواهم افکند، زبان را رها خواهم کرد
و عشقم را با تپش تند قلبم، با تنگی و گشادگی مردمک چشمانم اثبات خواهم کرد
خسته از جستجوی معانی در هزارتوی کلام به عینیت اکتفا خواهم کرد

"هلن امینی"

باران می‌ آمد

Image result for ‫باران می‌ آمد‬‎

باران می‌ آمد

مردمان در خوابِ خانه

از آبِ رفته به جوی سخن می‌ گفتند

همهمه‌ یِ یک عده آدمی در کوچه نمی‌ گذاشت

لالاییِ آرامِ آسمان را آسوده بشنوم

اصلا بگذار این ترانه

همین حوالیِ بوسه تمام شود

من خسته‌ ام

می‌ خواهم به عطرِ تشنه‌ یِ گیسو

و گریه نزدیکتر شوم،

کاری اگر نداری برو

ورنه نزدیکتر بیا

می‌ خواهم ببوسمت.

به خدا من خسته‌ ام

خیلی دلم می‌ خواهد از اینجا

به جانب آن رهاییِ آرامِ بی دردسر برگردم،

آیا تو قول می‌دهی

دوباره من از شوقِ سادگی اشتباه نکنم؟

اول انگار نگاهم کرد

اول انگار ساکت بود

بعد آهسته گفت:

برایت سنجاق‌ سری از گیسوی رود وُ

خوابِ خاطره آورده‌ ام.

آیا همین نشانیِ ساده

برای علامتِ علاقه کافی نیست؟

حالا چمدانت را بردار

آرام و پاورچین از پله‌ها به جانب آسمان بیا،

ما دوباره به خوابِ دور هفت دریا وُ

هفت رود و هفت خاطره برمی‌ گردیم.

آنجا تمامِ پریانِ پرده‌ پوش

در خوابِ نی‌ لبک‌ های پُر خاطره ترانه می‌ خوانند،

آنجا خواب هم هست، اما بلند

دیوار هم هست، اما کوتاه

فاصله هم هست، اما نزدیک، نزدیک

نزدیکتر بیا

می‌ خواهم ببوسمت..


((سید علی صالحی))