دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دنبال صدای تو می گردم

دنبال صدای تو می گردم

صدای حرف هایی که نمی زنی

آوازهایی که نمی خوانی و

آهی که نمی کشی.

 

جنگ

تو را در قاب عکس کنج اتاق زیباتر کرده است و

من را در وزش سال های طولانی

مثل پنجره کوچکی مدام باز و بسته می کند

پشت سر هم  

روی پیاده رو راه می روم و

خرده ریز فریادها

به ته کفش هایم می چسبد.

 

تو مثل ابرها 

از تمام شهر رفته ای

و من طوفان مهیبی  ام

که تنها حیاط را به هم می ریزم...Image result for ‫دلتنگی یعنی‬‎

 

"فرناز خان احمدی"


به خاطر تو

به خاطر تو
به جهان خواهم نگریست
به خاطر تو
از درختان
میوه خواهم چید
به خاطر تو
راه خواهم رفت
و به خاطر تو
با مردمان سخن
خواهم گفت
به خاطر تو
خودم را
دوست خواهم
داشت

بیژن جلالی

زیباترین سلاح

تو کار من را تمام کردی 
با آن چشم های خوب 
آن دست های مهربان 
آن نفس های گرم 
تو کار من را ساختی 
با زیباترین سلاح های تنت 
و این مرگ
آسان نیست 

سیدمحمد مرکبیان

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب ...

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب 
وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب 
بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش 
مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب 
روزم شبست بیتو و چون روز روشنست 
کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب 
خورشید را بروی تو تشبیه چون کنم 
کو همچو بندگان دهدت بوسه بر جناب 
بر روی چون مه ار چه بتابی کمند زلف 
باری به هیچ روی ز من روی بر متاب 
گفتم مگر بخواب توان دیدنت ولیک 
دانم که خواب را نتوان دید جز بخواب 
یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست 
سرمست را شکیب کجا باشد از شراب 
چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم 
افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب 
در آرزوی روی تو خواجو چو بیدلان 
هر شب بخون دیده کند آستین خضاب

"خواجوی کرمانی"

بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم

بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم

شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!

حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت!

وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم!

تنم از عطــر آغـــوش ِ تــو دارد باز می سوزد

جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم

نظام ِ آفـــرینش ناگهـــان بـــر عکس شد ،  دیدم-

زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!

گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب

"گُل ِ گلدون من..." جا باز کـــرده توی آهنگم!

بَدَم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی... وَ دلشـــوره

ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم!

فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟

دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!

تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم

همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!

همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم

به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم

امید صباغ نو