دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب ...

ای چشم نیم‌خواب تو از من ربوده خواب 
وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب 
بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش 
مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب 
روزم شبست بیتو و چون روز روشنست 
کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب 
خورشید را بروی تو تشبیه چون کنم 
کو همچو بندگان دهدت بوسه بر جناب 
بر روی چون مه ار چه بتابی کمند زلف 
باری به هیچ روی ز من روی بر متاب 
گفتم مگر بخواب توان دیدنت ولیک 
دانم که خواب را نتوان دید جز بخواب 
یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست 
سرمست را شکیب کجا باشد از شراب 
چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم 
افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب 
در آرزوی روی تو خواجو چو بیدلان 
هر شب بخون دیده کند آستین خضاب

"خواجوی کرمانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد